کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد
جام می و خون دل هریک به کسی دادند
در دایره قسمت اوضاع چنین باشد...
به رهی دیدم برگ خزان
پژمرده ز بیداد زمان کز شاخه جدا بود
چو ز گلشن رو کرده نهان در رهگذرش باد خزان
چون پیک بلا بود
ای برگ ستمدیده ی پاییزی
آخر تو ز گلشن ز چه بگریزی
روزی تو هم آغوش گلی بودی
دلداده و مدهوش گلی بودی
ای عاشق شیدا دلداده ی رسوا گویمت چرا فسرده ام
در گل نه صفایی باشد نه وفایی
جز ستم زدل نبر ده ام
بار غمش در دل بنشاندم
در ره او من جان بفشاندم
تا شد نو گل گلشن دید چمن
رفت آن گل من از دست با خاروخسی بنشست
من ماندم و صد خار ستم و این پیکر بی جان
ای تازه گل گلشن پژمرده شوی چون من
هر برگ تو افتد به رهی پژمرده و لرزان
in musicesham mizashti dige !!
سردمه لعنتی!
چرا اینو نمی فهمی...
حال همهی ما خوب است
ملالی نیست جز
گم شدن گاه به گاه خیالی دور
که مردم به آن شادمانی بیسبب میگویند
با این همه اگر عمری باقی بود
طوری از کنار زندگی می گذرم
که نه زانوی آهوی بیجفتی بلرزد
و نه این دل ناماندگار بیدرمان...
(سید علی صالحی)
نیستی دوباره....دوباره که خوابت برده
انتظار داشتم دیگه میام اینجا دلم نگیره داداشی...راهتو چیدا کن... تکلیفتو با خودت مشخص کن....یا علی
ببار ای بارون ببار ...
چراغهایی که برام میاری هر جا بذاری خوبه هر جا بذاری همه جا روشن میشه. با این سلیقه خوبی که من تو وبلاگت میبینم جاش رو میذارم به عهده خودت
خب من عدد هفت را بسیار دوست می دارم...