یاحق
من امشب گریه کردم
اجرای زنده ی جلال ذوالفنون را به گوش جان نیوشیدم
زخمه ی اول اشک را در چشمانم جاری کرد
هر کسی کاو دور ماند از اصل خویش
بازجوید روزگار وصل خویش...
به یاد دوران کودکی کمی شیطنت کردم
خش خش برگها و جست و خیز کودکانه برای گرفتن برگی که از شاخه فرو می افتد...
از دانشگاه که آمدم بیرون سوار اولین اتوبوسی شدم که بود و روی آخرین صندلی ای نشستم که آن هم از قضا بود
آلبوم ستاره های سربی را تا انتها گوش کردم
با وجود اینکه تمام آهنگهای فریدون فروغی را نیوشیدم ولی حالم از همه ی ترانه هایش به هم خورد
از اتوبوس پیاده شدم ویک سخن حکیمانه برای سجاد فرستادم تا به قول خودش دلش آرام بگیرد
تا وقتی خدا هست هیچ دلیلی برای ناامیدی وجود ندارد!
از آقای گلفروش دور میدان یک شاخه گل سرخ خریدم
دوباره سوار اتوبوس شدم و این باربعد از مدتها برخاستم تا یک آقای مسن سرپا نایستد
از اوتوبوس پیاده شدم و راه خانه را در پیش گرفتم
کسی که با یک من عسل هم نمی شود خوردش وقتی خسته و کوفته از دانشگاه بر می گردد،با پسر همسایه همچنان خوش و بشی کرد که در تاریخ ماندگار خواهد شد...
شاخه ی گل سرخ را روی میز ناهارخوری گذاشتم و به مادرم گفتم که یکی این شاخه ی گل را به من داد وگفت بده اش به مادرت،اما نمی دانم چرا پولش را هم گرفت...
جامه از تن به در کردم و دست وروی بشستم ونماز به جای آورده مشغول نوشتن این رساله شدم...
فکر می کنم با این تفاسیر من امشب معجزه گذشتن از اولین خم کوچه ی اول اولین شهرعشق را تجربه کردم
و اینکه
نه فقط من
نه فقط تو
همه دنیا منتظر آمدن اولین اتوبوس هستند…
تو هم با من نبودی
مثل من با من
و حتی مثل تن با من
تو هم با من نبودی
آنکه می پنداشتم باید حوا باشد
ویا حتی
گمان می کردم این تو باید از خیل خبر چینان
جدا باشد
تو هم با من نبودی
تو هم با من نبودی
تو هم از ما نبودی
آنکه ذات درد را باید صدا باشد
ویا بامن
چنان همسفره شب باید از جنس من و عشق و خدا باشد
تو هم از ما نبودی
تو هم مومن نبودی
بر گلیم ما
و حتی در حریم ما
ساده دل بودم که می پنداشتم
دستان نااهل تو باید مثل هر عاشق
رها باشد
تو هم از ما نبودی
توهم مومن نبودی
بر گلیم ما
و حتی در حریم ما
ساده دل بودم که می پنداشتم
دستان نااهل تو باید مثل هر عاشق
رها باشد
تو هم با من نبودی یار
ای آوار
ای سیل مصیبت بار...
تو هم از ما نبودی...
آسمان لاجوردی امروز تهران من را یاد آسمان کویر انداخت...خوب است گاهی به آسمان نگاه کردن...من هر صبح و شام به آسمان می نگرم...آسمان لاجوردی امروز تهران من را یاد آسمان کویر انداخت...و عجب نعمتی است این کویرهای ایران...اگر قدرش را بدانیم...کویر...دلم برای کویر هم تنگ شده است...
. . . خوبه!
جنازه های خوشبخت و ملول و متفکر ... جنازه هایی بر سر ایست گاههای وقت های معین ... روسیاهی ... یه بم ستار ... یه تنبور خلیل ... دل بی کینه ی بودا ... اولین خم کوچه ... یا حق
انالله و انا الیه راجعون...
سلام
خوبی.ادرست را مدت ها بود گم کرده بودم. خوشحالم که دوباره پیدات کردم
گفته بودم عاشقم...
سلام خوبی وبلاگ قشنگی داری . وقت کردی بیا پیش من و ویدا خوشحال شدم با شما آشنا شدم.. منم آپدیت کردم مرسی
اون یکی پستت کجا پرید؟
خواب هم چیز مهمی نبود. اشتباه گرفتم. با عرض معذرت.
نقطه سر خط!...
خیلی وقتها که فکر می کنی دیگه به آخر خط رسیدی...
زآوردن من نبود گردون را سود
وز بردن من جاه و جلالش نفزود
وز هیچ کسی نیز دو گوشم نشنود
که آوردن و بردن من از بهر چه بود