ولا یمکن الفرار من حکومتک...
همین که این اتاق یک درخت هم ندارد که بشود از آن بالا رفت نشان می دهد که خدا هست.هست؟
شب شده و من باز بی آنکه چراغ اتاق را روشن کرده باشم نشسته ام پای کامی و خزعولات ذهنم را به رشته ی تایپ در می آورم.همیشه یعنی تا همین امشب بی آنکه حواسم باشد کسی چراغ اتاق را روشن میکرد اما امشب نمی دانم چرا در اتاق را هم بستند و من تازه می فهمم این چراغ روشن کردن ها نه از سردلسوزی بل به دلیل اعتراض به وضع موجود بوده است
من همچنان کورمال کورمال به تایپ کردن ادامه می دهم برای اعتراض به وضع موجود نه در را باز می کنم نه چراغ را روشن به این فکر میکنم که بن بست بی چراغ من تابه کی ادامه خواهد داشت این خود فریبی(خود فریبی؟) تابه کی تیشه برریشه (تیشه بر ریشه؟) ام خواهد زد کسی مدام در گوشم فریاد می زند که مرد باش پسر مرد!
ب ا م د ا د
فکر کنم اول شدم
چه خوب.
عالی بود.
بلدی از درخت بالا بری؟ یه چیزی : منم همیشه دلم میخواسته مرد باشم اما بقیه نمیذارن.
حواستو جمع کن که عقب نمونی
نتیجه گیری منطقی
وحشتناکترین داستان ها افسانه ی دلداگی ما آدمهاست
تو هنوز تو این حال و هواهایی پسر خوب؟
حالا یعنی جدا مردی؟ (مردی نه! مُردی؟) خدا بیامرزتت.من قول میدم حلالت کنم.
سلام ! ایشاا... به خوشی ! حلال تندرستی ! ولی زود برگردین ...
سلام . امیدوارم که در ساختن این وبلاگ موفق باشی . به وبلاگ من هم یه سر بزن .مطمئنم پشیمون نمیشی .اگر از وبلاگم خوشت اومد لوگو یا لینکم رو بذار تو وبلاگت . من هم لینک یا لوگوی شما رو در وبلاگم میذارم .ممنون .
از دستت عصبانیم.یعنی اینقد از کامنتام بیزاری؟ اینقده دلم میخواد واسه اون پست بالا بالاییت کامنت بذارم..د بی مرام اون کامنت دونو چرا ورداشتی؟