ترسو شده ام.برای دو خط نوشتن دست و پایم می لرزد.قیامتی برپا می شود... زندگی تکرار تکرار تکرار زندگی زندگی . چقدرهم دوست داشتنی . تکرارهای دوست داشتنی .دوست داشتنی . دوست داشتنی... .وجودهای غیر قابل انکار. انکار انکار . ماهیت های دستخوش تغییر. تغییر تغییر.در همین تکرارها من، بزرگ می شود. خیلی ها رنگ می بازند. دنیا سیاه و سفید می شود... من من بزرگ بزرگ مثل یک بادنکنک و بعد یکهو می ترکد . بمب! .. پرسیده بودی چرا خدا آدم را آفرید؟ ... و چرا اینقدر زیاد؟ ... بخشندگی و مهربانی خدا ... به خاطر بسپار. سوالهای بزرگ در بینهایت ِ مطلق به جوابهایشان همگرا می شوند...
و چه دلنشین است نام علی
امیرالمومنین!
شبهای کوفه را هرگز از یاد نخواهم برد
مظلومیت هنوز هم در کوچه های تاریک کوفه موج می زند
و علی علی علی
به راستی چه فاجعه ای است آن لحظه که یک مرد می گرید! ... چه فاجعه ای!
. . .
از قالب وبلاگت خوشم اومد ولی از مطالبش نه
دوران خداپرستی بشر دیگه داره تموم میشه.به حقیقت رو کن...
چند هفته ای از قرار معلوم در رکاب ِ عالیجنابان شمشیر به دست می خواهندمان ... خدا را چه دیدی.برگشتنی در کار نبود حلالمان کنید.
بادکنک بزرگ نیست ... حقیر است ... از لیمیت و حد و همگرایی به شدت خوشم نمیاد! ...ولی بینهایتی رو دوست دارم
درد بودن.......
چه قرابتی است میان علی و نخل ؟
میان علی و چاه !
میان علی و سکوت !
ما اینجاییم و زندگی تبعید خوبیست که ثابت کند ما باید همینجا باشیم و اینجایی نباشیم !! باید ایستاد / صاف . صاف . صاف تر !
زیباترینش خط آخر بود ... همه چیز درش بود ...به خاطر میسپارم بی نهایت مطلق را ...