-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1383 22:01
یاحق عید بر عاشقان مبارک باد عاشقان عیدتان مبارک باد عید ار بوی جان ما دارد درجهان همچو جان مبارکباد بر تو ای ماه آسمان و زمین تا به هفت آسمان مبارکباد عید آمد به کف نشان وصال عاشقان این نشان مبارکباد روزه مگشای جز به قند لبش قند او در دهان مبارک باد عید بنوشت بر کنار لبش کاین می بی کران مبارکباد عید آمد که ای سبک...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1383 13:17
یاحق گفتند خلایق که تویی یوسف ثانی چون نیک بدیدم به حقیقت به از آنی بازم شب جمعه و بازم یه روسیاهی که نشسته به انتظار ای خدا! یعنی میشه... میشه فردا پایان تموم دردوغصه ها باشه روزی که تکلیف خیلی چیزا مشخص میشه ویکیشم تکلیف من روسیاه که زمستون رفت و هنوز روسیاهی از چهرمون رخت بر نبسته. به هرحال... عجب هفته ای میشه این...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 27 فروردینماه سال 1383 22:33
یاحق شبهای جمعه قلب من در سینه غوغا میکند در کنج تنهایی خود با خویش نجوا میکند ای کاش فردا موعد موعود هر عهدی بود پیچیده درهرگوشه ای بانگ اناالمهدی بود
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 فروردینماه سال 1383 20:30
یاحق تا بهار دلنشین آمده سوی چمن ای بهار آرزو بر سرم سایه فکن چون نسیم نوبهار بر آشیانم کن گذر تا که گلباران شود کلبه ویران من تا بهار زندگی آمد بیا آرام جان تا نسیم از سوی گل آمد بیا دامن کشان چون سپندم بر سر آتش نشان بنشین دمی چون سرشکم بر کنار بنشین نشان سوز نهان...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 اسفندماه سال 1382 18:35
یاحق دلم تنگه نمیدونمم چرا... دوستم ندارم بدونم.شاید اینجوری بهتر باشه. اینم مرام روزگاره.به قول اون رفیقمون: " رفتنت همیشگی بود دیگه هم بر گشتن نداره. " توی این چند روز خیلی چیزها از وبلاگ دوستان خوندمو به یاد سپردم. چیزهایی که به من امید میدن.شماها رو نمیدونم ولی من به بودن در بین شماها به خودم میبالم. به والله صراط...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 اسفندماه سال 1382 18:09
یاحق داشتم آرشیو نوشته هامو مرور میکردم که یهو دیدمش. اینو میگم... پنج شنبه 12 تیر 1382 بازهم غروب وخستگی سراغ از آفتاب قلب من گرفت دوباره سوز دلشکستگی تن نحیف و تازه رسته مرا به لرزه ی همیشه آشنا به تازیانه های پرتوقع فراق سخت نواخت و یادسخت صخره های کوه بیستون دوباره زنده شد. غم گذشته و گذشته ی غم توباز هم مرابه سمت...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 اسفندماه سال 1382 12:43
یاحق اصلا دست ودلم به نوشتن نمیره. از وقتی تو رفتی هر هفته چهارشنبه ها بی اختیار بغض راه گلومو می بنده. نمیتونم جلوی خودمو بگیرم. دلم میخواد داد بزنمو از دست این روزگار به درودیوار شکایت کنم. با این وجود خودمو دلداری میدمو جوری که کسی متوجه نشه آروم آروم شروع به گریه کردن میکنم. دلمم خوشه که با این گریه ها آروم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 30 بهمنماه سال 1382 11:01
یاحق یه هفته ای میشه که از سفر برگشتمو مشغول درس و بحث ترم جدید شدم. دلم راضی نمیشد چیزی بنویسم تا اینکه همین دل... گفته بودن مثل یه رویا میمونه مثل یه چشم به هم زدن اما،خودمو میگم! یادم رفته بود که قدیمی ترها اینم به ما یاد دادن که:"شنیدن کی بود مانند دیدن" خلاصه که به قول اون رفیقمون یه رویا بود و خوشکی که همه ما...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 بهمنماه سال 1382 12:28
یاحق دیدی از یکی ـ از رفتارش از کردارش خوشت میاد ـ چه جوری دوست داری براش غلومی کنی؟ چه جوری عاشقش میشی؟ حالا اینو داشته باش تا بشت بگم... ارباب من! به دیدن شش گوشه شکسته پر می آیم اگر سرم را خواهی بدون سر می آیم انشاالله قسمت همه بشه. چه اونایی که پروازو فراموش کردن و چه اونایی که هنوز پرپروازشون ذکر یاحسینه. جونم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 6 دیماه سال 1382 08:29
یاحق عکس از: http://www.sharghnewspaper.com/821006/index.htm
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 5 دیماه سال 1382 11:57
یاحق آقای من! کم ماو کرم تو دل ماو حرم تو به تمنای وصالت سر ماو قدم تو
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 4 دیماه سال 1382 10:30
یاحق "ای بابا... عجب دنیایی آ. نمی دونی فردا کی زنده است کی مرده، اما اینقدر مغروری که اینو خیلی وقتها یادت میره. " اینو که میشنوم فکری میشم . بهش میگم آخه آدمیزاده دیگه! نمیشه کاریش کرد. نه گذاشته نه ورداشته بلافاصله به من میگه : ولی شاید بشه یه نمه یواشتر توی جاده زندگی روند تا فرصت کنی لااقل دوروبرت رو یه نگاهی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 دیماه سال 1382 12:15
یاحق درختان هم برای زندگی آغوش سرما را پذیرفتند زمین را برگهای زرد نومیدی نفسها را ضمیر ناخودآگاه تکبر ومن را باز هم حس غریبی سخت می سوزاند از گرمای دلسردی ولی ای کاش سرمای زمستان بود آغوش تمام خستگی های به ظاهر سخت برایم قارقار هر کلاغی بود همساز نفیر باد وتنهایی که شاید بود آغاز عبوری سبز تا انتهای بی سرانجامی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 23 آذرماه سال 1382 22:58
یاحق از اونجایی که احساس شده این آقا قلی مشتی با نوشته های ما چندان حال نمیکنه و از اون طرف هم ما نسبت به ایشون خیلی ارادت پیدا کردیم اینجانب هوس کرده یه نمه ام که شده به سبک ایشون نوشتن کنه. –البت با اجازه تموم لوطی های شهر – از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون ما اونقدرا هم که میگن احساسی نیستیم ولی چه کنیم که این...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 21 آذرماه سال 1382 00:31
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 20 آذرماه سال 1382 15:34
یاحق اینو اونجوریکه وقتی سیزده چهارده ساله بودمواون برام خوند می نویسم . براش دعا کنیم دوستمو میگم. نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت ولی آنقدر مشتاقم گلویم سوتکی باشد بدست طفلی خردوبازیگوش که او یکریزو پی درپی دم گرم خودش را در گلویم سخت بفشارد و خواب خفتگان را آشفته...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 آذرماه سال 1382 23:17
یاحق حافظ ... وبازهم حافظ . اشعاری که بعد از کلام حق تنها نوشته هایی هستند که دل من با زمزمه کردن اونها ممکن کمی آروم بگیره . آیینه ای که هرکسی میتونه خیلی راحت غم وشادیهای خودشواون توپیدا کنه. واینطوریه که حافظ میشه حافظه ما وغزلش میشه دردودلایی که دردل ماآداماست. یه همدرد یه همزبون واون بیتهای آخرسرشارازامید وآرزو.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 13 آذرماه سال 1382 21:20
یاحق نمی دانم چه سری است کمیل که تمام می شود دل دیوانه بدجور هوای امام زمانش را میکند طوریکه خاطر خواهی زمین وزمان هم به چشم می آید همین است که برای امثال من که روزهای هفته را با غفلت میگذرانند خواندن دعای کمیل در شبهای جمعه از نان شب هم واجبتر می شود بگذریم ازاینکه شده شب جمعه ای نان شب خورده و کمیل نخوانده به...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 10 آذرماه سال 1382 22:34
سلام ، منم غریبم یا حق سلام ! چه واژه ی غریبی. غریبترین واژه ی آشنای روزگار ما. ودر مقابل ، من... منی که عاشق سلام کردنم منی که میخواهم بلندتر از همیشه - به بلندی فریاد – سلام را زمزمه کنم داد بزنم و حتی شده تنها به یک نفر- به یک دوست - از ته ته ته قلبم درود بفرستم. اما حیف... کجاست آنکه در این روزگار مرا یاری کند.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 8 آذرماه سال 1382 16:55
یاحق از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون ما هفت هشت سال اول عمرمونو تو اصفهون بزرگ شدیم یعنی خاطرات کودکیمون همش مال اونجاست. این طوریه که توی این دوسه روزه تعطیلی بد جوری دلم هوای اصفهان کرده بود. خودتونم که بهتر میدونین وقتی آدم هوایی میشه اونم هوای بچگیاش به سرش می زنه دیگه اوضاع این دل صاب مرده چه جوری به هم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 7 آذرماه سال 1382 17:19
یاحق اینو مینویسم شاید این عصر جمعه ای یه نمه دلم آروم بگیره. حرفهای ما هنوز ناتمام... تا نگاه می کنی: وقت رفتن است باز هم همان حکایت همیشگی! پیش از آنکه باخبرشوی لحظه ی عزیمت تو ناگزیر می شود آی ... ای دریغ و حسرت همیشگی ناگهان چقدر زود دیر می شود. "قیصر امین پور"
-
بابا یه سری هم به ما بزنید
پنجشنبه 6 آذرماه سال 1382 20:24
یاحق نمیدونم چرا کسی به وبلاگ من سر نمیزنه شاید میانوچون نوشته هام بلنده فرار میکنن. بی معرفتا لااقل نمینویسن که سر میزنن یا نه!!!! آخه خدا! من دلمو به چی خوش کنم و بازم بنویسم. برای همین تصمیم گرفتم از این به بعد کوچیک بنویسم تا شاید یکی مارو تحویل بگیره. کوچیکه شما ذوقال.
-
زمستان
چهارشنبه 5 آذرماه سال 1382 17:33
یا حق درختان هم برای زندگی آغوش سرما را پذیرفتند زمین را برگهای زرد نومیدی نفسها را ضمیر ناخودآگاه تکبر ومن را باز هم حس غریبی سخت می سوزاند از گرمای دلسردی ولی ای کاش سرمای زمستان بود آغوش تمام خستگی های به ظاهر سخت برایم قارقار هر کلاغی بود همساز نفیر باد وتنهایی که شاید بود آغاز عبوری سبز تا انتهای بی سرانجامی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 14 تیرماه سال 1382 12:22
یاحق نا گزیز زندگی باز هم دلم گرفته است چنان که ابر تیره آسمان شهر را چنان که تنگ خالی از حضور دوباره دیدن عبور سبز را صدای پای آب باز هم برای من گریز زندگی برای ناگزیر عشق را به لحن عاشقانه ی غزل به تصویر می کشد و باز هم امید و انتظار امید با تو بودن و انتظار برای تازگی برای نو شدن به نغمه های عاشقانه غرق گفتگو...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 12 تیرماه سال 1382 14:03
یاحق نوشته های شبانه ما را رها کنیددر این رنج بی حساب با قلب پاره پاره و با سینه ی کباب خواندم نوشته ات راو دلم پر کشید آزادو رها بی هیچ قید و بند. از حاج کاظم گفته بودی وعشق کجاست تا ببیند بچه های گردانش سیلی خور تازه به دوران رسیده ها شده اند. ...نمی دانم که می دانی که میدانم که میفهمم برای تشنگان از عشق گفتی دلم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 12 تیرماه سال 1382 13:20
یاحق روزگار دور بازهم غروب وخستگی سراغ از آفتاب قلب من گرفت دوباره سوز دلشکستگی تن نحیف و تازه رسته مرا به لرزه ی همیشه آشنا به تازیانه های پرتوقع فراق سخت نواخت ویادسخت صخره های کوه بیستون دوباره زنده شد. غم گذشته و گذشته ی غم توباز هم مرابه سمت بی نهایت بعید نشانه رفته بود. خدای من! نه! باز هم خستگی دوباره سوز...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 تیرماه سال 1382 21:33
یاحق بنفشه های کویری دیشب خزان خواب من شکوفایی دوباره بنفشه های کویری را جشن گرفت وبه امید رسیدن بهار آرزو با نسیم عشق هم ترانه شد. رفیق گرمابه و گلستان! چه بگویم که نگویند فلانی فلان است و فلان کارش فلان. توبودی که بی هیچ بهانه درصحن وسرای خواب من پاگذاشتی وتمام وجودم را غرق نور وهیجان کردی. دلم لبریزشکفتن شدوقتی به...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 تیرماه سال 1382 21:32
یاحق اول دفتر چون در دریا افتاد اگردست و پای زند،دریا در هم شکندش. اگرخود شیر باشد الاخود را مرده سازد. عادت دریا آنست که تازنده است او را فرو می برد،چندان که غرق شود و بمیرد. چون غرقه شد و بمرد،برگیردش و حمال او شود. اکنون از اول خود را مرده سازد و خوش برروی آب می رود. مولانا شمس تبریزی