یاحق

 

از اونجایی که احساس شده این آقا قلی مشتی با نوشته های ما چندان حال نمیکنه
 و از اون طرف هم ما نسبت به ایشون خیلی ارادت پیدا کردیم
اینجانب هوس کرده یه نمه ام که شده به سبک ایشون نوشتن کنه.
–البت  با اجازه تموم لوطی های شهر –

از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون ما اونقدرا هم که میگن احساسی نیستیم
ولی چه کنیم که این دل...

ای بابا بازم که دل! این دوباره رفت اون وری .

آقا اصلا بی خیالش شدیم .
این بنده کمترین به این سبک نوشتن چندان راست کارش نیست.

پس چنان شد که با هزار زور و زحمت بر نفس خویش فایق آمده و اونو ملتفت کردیم که آخه بابا جون!
هر کسی را بهر کاری ساختند تورو چه به این کارا.


بوریا باف اگرچه بافنده است         نبرندش به کارگاه حریر

                                                                     "سعدی"

حالا از همه اینها که بگذریم یه شعر خیلی قشنگ از دکتر شریعتی اون پایین ترا زینت بخش وبلاگ منه که دوست دارم اونو حتما بخونین.   

یا علی

 

 

 

 

یاحق
اینو اونجوریکه وقتی سیزده چهارده ساله بودمواون برام خوند می نویسم .

براش دعا کنیم دوستمو میگم.

نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد

نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت

ولی آنقدر مشتاقم گلویم سوتکی باشد بدست طفلی خردوبازیگوش

که او یکریزو پی درپی

دم گرم خودش را در گلویم سخت بفشارد

و خواب خفتگان را آشفته سازد

وهر دم بشکند این سکوت مرگبارم را.

                                         
                         " دکترعلی شریعتی"

 

 

 

 

یاحق 

 

حافظ ... وبازهم حافظ . اشعاری که بعد از کلام حق تنها نوشته هایی
هستند که دل من با زمزمه کردن اونها ممکن کمی آروم بگیره .
آیینه ای که هرکسی میتونه خیلی راحت غم وشادیهای خودشواون توپیدا کنه.
واینطوریه که حافظ میشه حافظه ما
وغزلش میشه دردودلایی که دردل ماآداماست.
یه همدرد یه همزبون واون بیتهای آخرسرشارازامید وآرزو.

 

 

 

 


یاحق

 

نمی دانم چه سری است کمیل که تمام می شود دل دیوانه بدجور هوای امام زمانش را میکند طوریکه خاطر خواهی زمین وزمان هم به چشم می آید همین است که برای امثال من که روزهای هفته را با غفلت میگذرانند خواندن دعای کمیل  در شبهای جمعه از نان شب  هم واجبتر می شود بگذریم ازاینکه شده شب جمعه ای نان شب خورده و کمیل نخوانده به رختخواب رفته باشم آن هم بگذارید به حساب غفلت که اگر یک روز جناب ازراییل نخواهد جان مرا بگیرد ناغافل بر بادم میدهد... 

آه که ای خدا! به کی باید شکایت ببریم به کی بگیم که چرا اینقدر بی وفا شدیم تا به کی دست خالی...مگه نمیگن آقامون غریبه!؟مگه یادمون رفته درددلهای علی رو با چاه کوفه که جیگر آدم رو به آتیش میکشه!؟نه! به خداوندی خدا نه!

هنوز شب کویر را زخاطر نبرده ام آنجا که سخن از ناله های آن امام راستین به میان می آید...

و براستی چه فاجعه ای است آن لحظه که یک مردمی گرید!... چه فاجعه ای!

یاد بگیریم که اشکامون رو خرج مظلومیت آقامون بکنیم از خود حضرت نقل کردند که تلاوت قرآن ظهورشون رو نزدیک میکنه حرف حضرت رو زمین نیندازیم شده حتی یه آیه...اینقدر نسبت به همدیگه بدبین نباشیم به خداوندی خدا قسم! همدلی ما ظهور حضرتش رو نزدیکتر میکنه... 

یادم باشد امام من پدر حقیقی و اصل و ریشه ی من است یادم بماند که هیچکس به اندازه ی او مرا دوست نمیداردیادم می ماند که اگر باورکردم او هر لحظه و هر کجا با من است و دست محبت پدرانه اش بالای سرم  دیگر آن وقت ادب پدروفرزندی حکم میکند همیشه به یادش باشم،همیشه منتظرش بمانم و او را نه فقط به خاطر خویش،تنها به خاطر وجود مهربان و نازنین خودش دوست داشته باشم.

 

 

امیر بی قرینه کی می آیی

سحرخیز مدینه کی می آیی

عزیزم مادرت چشم انتظاره

شفای زخم سینه کی می آیی

گل زهرا فدای رنگ و بویت

به قربان پر شال عزایت

الهی من نباشم تا ببینم

که می لرزه ز گریه شانه هایت

دعایم کن دعایم هر کجایی

مگر ازآه تو گردم خدایی

گنه من کردم استغفار از توست

من از تو غافلم تو یاد مایی

بیا یابن الحسن دردم دوا کن

مرا با دیدنت حاجت روا کن

 

 

 

 

 

                    سلام ، منم غریبم

یا حق 

سلام !

چه واژه ی غریبی.

غریبترین واژه ی آشنای روزگار ما.

ودر مقابل ، من...

منی که  عاشق سلام کردنم

منی که میخواهم بلندتر از همیشه - به بلندی فریاد – سلام را زمزمه کنم

داد بزنم و حتی شده تنها به یک نفر- به یک دوست -  از ته ته ته قلبم درود بفرستم.

اما حیف...

کجاست آنکه در این روزگار مرا یاری کند. 

 یاحق

از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون ما هفت هشت سال اول عمرمونو تو اصفهون بزرگ شدیم یعنی خاطرات کودکیمون همش مال اونجاست.

این طوریه که توی این دوسه روزه تعطیلی بد جوری دلم هوای اصفهان کرده بود.  

خودتونم که بهتر میدونین وقتی آدم هوایی میشه اونم هوای بچگیاش به سرش می زنه دیگه اوضاع این دل صاب مرده چه جوری به هم میریزه .

از اون طرف هم چند هفته پیش از جانب والده ی گرامی مطلع شده بودیم که یکی از دوستان خانوادگی مربوطه که مدتها بود پیشون می گشتیم سرانجام یافت شدند اونم بعد از دوازده سیزده سال .

دیگه خودتون حساب کنید که چه بلایی سر ما نازل شده بوداصلا چراشده بود همین الانش هم هست چراکه به هر دری زدیم جورنشد تا مابتونیم دلی از عزا در بیاریم .
تورو به خدا  بره ما  هم  دعا کنید. یاعلی