-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 آذرماه سال 1385 09:40
آنچه در ظاهر آرامش دنبالش می گشتم تا کنون که در جوهر وفای به عهد تبلور پیدا کرده! که هر چقدر هم خودم را و تو را بالا و پایین می کنم تو نداشتی! حتا بدون اینکه بخواهم به طور مطلق نگاه کنم به وفای به عهد نمی توانستی داشته باشی نسبت به من چون مبناهامون یکی نبود و نشد هم !... مجمع خوبی و لطف است عذار چو مهش/ لیکنش مهرو وفا...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 18 آذرماه سال 1385 10:15
به سبزی همین گلدون که مامان گذاشته توی اتاقم به جان عباس قسم بگو شد توی این یکسال بپرسی از خودت تو چی داشتی که حاج عباس دلبسته ی تو شد یا اصلن تو خودت بی بی! چرا اینقد به عباست اعتماد کردی ؟ هان؟! اینا رو یا پرسیدی و حالا روزگارم اینه یا که نپرسیدی و نمیخوای هم هیچطوره با خودت روراست باشی که اگر پرسیدی و قانع شدی بدا...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 آذرماه سال 1385 12:55
یادمه از همیشه که می ترسیدم مبادا مهر بی وفایی بخوره توی پروندم از بچگی ام حتا برای یه سلام خشک و خالی که نمی ذاشتم بی جواب بمونه هنوزم همونطوره اما از وقتی مادربزرگ رفته انگار دنیا هم عیار نامردیش رفته بالا ! ... من که برمی گردم به اصل خودم اما تو بی بی! تو قالب تهی کردی! بدجوری هم قالب تهی کردی!! جوریکه حتا روت نشه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 آذرماه سال 1385 10:30
به چشمان تو سوگند! .. سخن از اینجا تا سرکوچه ی شما یا تا آخر خط زندگی نیست مسئله حتا بودن یا نبودن هم نیست درد من چهارچوبهای پیر زمانه است که از یک طرف ریشه در سنت ما دارد و از طرفی رها شده در الآنِ زندگی ماست کهنه نقابهایی که یک از چهره برداشتنشان در دنیای امروز چنان قیامتی برپا کرد که یارای پایستن نداشت دل بی پروای...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 آبانماه سال 1385 09:49
هر روز در گذر از هزارچم ِ زندگی خیال آشفته ام را می دوانم روی شن های ساحل تا دریای بزرگ و آرام ! .. و خیال آشفته ام تویی !! می ایستم و نفس نفس زنان چشم می دوزم به دوردستِ تماشا ! بی آنکه پی ِ کسی یا چیزی باشم ! فارغ از همه جا و همه کس و حتا دریا دستان خسته ام را شکل خواهش می کنم برای عروج ماه! عروج ماه آمدن توست!! و...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 آبانماه سال 1385 14:41
ناگهان ِ بودن سرگردان ِ بودن نگران ِ بودن هوای آمدنت سنگین است بی بی! آنقدر که برای کشیدن این روزها نفس کم می آورم از پا می افتم و گونه هایم سرخِ سیلی،خجلت روی تورا دارتد با خودم می گویم آمدنت لایقِ حالِ خوب ِ خوب ِ خوب ِ من است دلم وای!.. چشمهایم دورها را تار می بیند دیگر! نقش ذهنم پسری است با عینک ته استکانی که به...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 20 آبانماه سال 1385 09:59
نفسهام به شماره افتاده بود! جناب آقای قاضی! من اعتارض دارم .. من به شب ها اعتراض دارم به طلب مادرانه ی دستان بی بی من به روزها اعتراض دارم به خواستگاری خدای چشمان بی بی.. شب بود و پشت پلکهای خسته ام گرگر آتش لبانت می سوخت نفس می کشیدم و مستی عطر تن تو می پیچیدم میمردم و قلبم به ضربان خنده هایت دوباره کوک میشد صبح میشد...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 13 آبانماه سال 1385 11:27
هنوز مانده تا مرز سکوت دست چپ پل تنهایی حسرت یک لحظه تورا بوییدن.. روزها پر از شهوت ِ رفتن روزهای چهل و دو سفره بابلیط های یک روزه دربهدر دزد نگاه تو شدن کشتن ِ چراغ خانه شب ها خاموشی بیداری پرده ها را برگیر ماه لبخند زنان شب پر از آرامش خواب ِ ما را بهانهی تاریکی خود کرده است من نیازم تو !! نمازم پر است از...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 آبانماه سال 1385 17:59
روی تختم دراز کشیده بودم که یکهو گذشت به ذهنم این غزل مولانا گفتی ز ناز بیش مرنجان مرا برو آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست وآن دفع گفتنت که برو شه به خانه نیست آن ناز و باز و تندی دربانم آرزوست انی جستم و دیوان شمس را بیرون کشیدم خاک رویش را با گوشه ی گرمکنم پاک کردم وغزل را تا انتها زمزمه کردم روی دیوان، هیوا مسیح بود...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 آبانماه سال 1385 00:00
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 آبانماه سال 1385 00:00
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 6 آبانماه سال 1385 10:25
سلام بیبی جان؛ امیدوارم که عید گذشته براتون خوب وبده باشه برای من که خوب بود سه روز زندگیِ لذتبخش! زندگی! درست که غمگینِ شما بودم ولی زندگی کردم و ساختم با مادرم با پدرم با علی و با شما شاید تا آخر راه رو!.. بذار برم سر اصل مطلب فقط بگم که داری احساس منو تجربه میکنی احساس سقوط پیله ای که من مدتها دور تنهایی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 3 آبانماه سال 1385 18:55
بیاو خدای من باش! مشرک نگاه تو بودم جادوی چشمانت یگانه پرستم کرد! خنده های تو مقتدای نیاز من شد و دست دلم در آستان تو به معراج رفت! دستانت رقص نازناز آفتاب روی گیوسان طلایی خواب من بود! بیدارمم کن بیبی! وقت رفتن است! باید که باز گردیم! باید/که/باز/گردیم!.. کافر خدایی من شدی؟ من لیاقت اله نداشتم! توبه می کنم به درگاهت...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 مهرماه سال 1385 21:44
بارتو ببند بیبی! میخوام آذر امسال قونیه باشیم من که شکنجه رو هم زیر اینهمه خدا راضی کردم به اینکه دست از سر جلاد برداره حالا تو صحبت سومِ وقت خوب مصائب از همهی اون سالها یه تیکه کاغذ پاره برات یادگار گذاشتم برات نوشتم که چقدچقدچقد* .. به دلایل عدیده ادامه این نویسه بماند برای بعد! سحر 29 رمضان 1427 ه.ق. ساعت...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 22 مهرماه سال 1385 11:47
تاب نیاورد سینهات حجم اندوه و نالهی دل مرا دیدار تو جلوهای بود از نور حق عشق همیشه برایم معیار زندگی است چه آن زمان که از تب فراق بسوزم در گوشهی ذهنم حواس جمعِ تعالیام چه آن زمان که مست و خراب و بیخودشدهی دیدار تو باشم خواستی رفتی خواستی برگرد.. دل در غم عشق مبتلا خواهم کرد جان را...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 مهرماه سال 1385 13:24
کاری هم داریم جز سوختن و ساختن؟ آدمها برای ندانستن هاشان دنبال همدرد میگردند من آدم نیستم من عاشقم... اناانزلناهفیلیلهالقدر وماادراک ...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 8 مهرماه سال 1385 13:10
شعلهای از اعماق وجودم زبانه میکشد و میسوزاندم ساقهی نیم سوختهی رویاهایم پیش چشمانم آرام سر خم میکند و میشکند درست به تردی همین ثانبه ها سکوتی به بلندای گنبد شیخ لطف الله میشود پس زمینهی ذهنم مثل سکوت دم ظهر نقش جهان و تنها خنکای سکوی جلوی مسجد شاه جوابگوی توهم این عطش است...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 5 مهرماه سال 1385 10:40
گفتم بزرگی خوبی رنجیدی! نکته ناسنجیده گفتم دلبرا معذور دار... * خدا قدعلم کرده بود در گذر انسان ازانسان در عبور از مرز بی قیدی راضی شدم قانع "قال هذا فراق بینی و بینک سانبئک بتاویل مالم تستطع علیه صبرا" ** خندیدی دلم آرام گرفت بهتر بود که عاقل باشم گذاشتم مسیر خودش را برود اما حالا مدام دلشورهام دلشوره آشوب...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 3 مهرماه سال 1385 14:20
با اینکه عمران میخونم و میخوام که ادامه بدم ولی فک که میکنم اون تساهل و تسامح برا مدیریت ایرانی رو ندارم وگرنه دوست داشتم شهردار بودم.آیندهم تا پنج سال بعد از فوق به کسب تجربه و درآمد خواهد گذشت اونم نه تو سیستم دولتی که دیدم چطور آدمُ، فکرشُ بسته نگه میدارن برای بعدش هیچ تضمینی به موندن ندارم شاید رفتم روآندا...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 3 مهرماه سال 1385 13:42
هاتفی از گوشهی میخانه دوش ... و بگو داستان ما داستان من و خدایی است که مرا شیر داد و به شیفتگی خویش مرا امر داد قل اعوذ برب الناس ملک ناس اله الناس و من پناه می برم به تو از آن شیطان که وسوسه و اندیشهی بد افکند در دل مردمان
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 شهریورماه سال 1385 13:17
سلام خدا اینجا که من برای تو نامه می نویسم اسمش زمین است خودت بهتر میدانی آخر اینجا را تو آفریده مهدی که رفته بود عرفات حوایش را پیدا کرده بود اما من عرفات نرفتم دلم مدام غصه میخورد من از قواعد بازی هیچ بلد نیستم اما من خودم را برای تو نگه میدارم میدانم که تو آدمها را دلهای آدمها را میخری دل من سیری چند؟ خدای خوب از...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 خردادماه سال 1385 13:00
مدام گم می شویم پیدا می شویم گم/پیدا گم/پیدا .... زودتر بزرگ شو .. / لابیرنت لعنتی ... خدای من ! خدا خدا خدا ... پناه بر خدا ! من طلبم رو میخوام تا حالا نخواسته بودم خودسری کردم ولی حالا ... خدا خدا خدا ... پناه بر خدا ! /به بزرگواریت قسم به عجزو ناتوانی ام قسم قسم به خیره سریها ... خدا خدا خدا ... پناه بر خدا ! ......
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 26 خردادماه سال 1385 13:15
یا تو با درد من بیامیزی/ یا من از تو دوا بیاموزم دقیقن الان احساسم همینه: یه چیزی از یه جایی دانلود کنید خواستین گوشم ندید تا ببینم کی قرار بود دلش برام بسوزه ... آی ستاره آی ستاره آی ستاره ... علی ؟! ممشد میری؟ ./
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 19 خردادماه سال 1385 11:22
به هر طریق برخی قابل حصول اند و برخی رهگذران آفتاب حافظه ام که کم شده باشد باز هم نگاه که میکنم مرورِ گذشته های افعالی و اقوالی ام درنه چندان دور، پازل شکوهمندی می شود در تجلی آفتاب (نگویم باز که ... که من یکروز خواستم ...) بی شک بی امید به اشارات حضرت دوست زیستن نتوان کرد * مبادا که گناه، پرده در ِ آبروی اسمااللهی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 14 خردادماه سال 1385 11:55
ما که وُرد نداریم * فقط برای دل خودمان می نویسیم انگار/ میدانم حرفهایم بیش از حد رنگ تمسخر به خود میگیرد وقتی از دنیا حرف میزنم اما باز یک پله هم کوتاه نخواهم آمد از اینکه دنیا در چشمم خار است که حالا عاقلم یا دیوانه بماند/ درست که از وقتی وارد دانشگاه شدم از وقتی مادربزرگ رفت در همین شهر که حالا خانه ی مادربزرگش راکه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 12 خردادماه سال 1385 16:43
"حج:جاری شو!... و حج٬ عصیان تو از این جبر ابلهانه،از این سرنوشت ملعون سیزیفی،برون رفتن از نوسان، تردید و دور زندگی، تولید برای مصرف، مصرف برای تولید. حج، بودنِ تو را که چون کلافی سردر خویش گم کرده است، باز می کند. این دایره ی بسته، با یک نیت انقلابی ، باز می شود، راه می افتد،در یک خط سیر مستقیم،هجرت به سوی ابدیت. به...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 12 خردادماه سال 1385 16:41
اندر احوالات دنیا؛ بُهتِ ستار برای مادر و برای پدر خاطره است، فکر می کنم کدام ترانه برای عباس خاطره شاید؟/ ... گیرم که می بُرید٬گیرم که می کُشید٬ گیرم که تمام اسب ها را به اصطبل می برید، با اینهمه گربه در سطح شهر چه میکنید ؟ ! * / از اولین نوارهایی است که به سنه ی هفتادو پنج، هفتادو شش هجری شمسی در بهای دویست تومان و...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 خردادماه سال 1385 09:51
آخ .. عباس!! / عباس؟ / عبا ... . ... ....... .... .. .... ...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1385 14:04
"این مثل کار بت پرست ها است که بت را خلق میکردند و بعد می پرستیدند... هدف انسان باید در ماورای فرض واعتبار انسان واقعیت داشته باشد... ارزش امر اعتباری فقط در حدود وسیله واقع شدن و وسیله قرار گرفتن است... مگر میشود انسان یک چیزی را فرض کند و بعد آن را هدف خود قرار دهد ؟!" * ... کاغذی بود مبنی بر فتوای مراجع در خصوص...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1385 10:22
جدا از اینکه این حرف را شهردار اصفهان گفته باشد یا نه، حماقت ش باعث شد خنده ام بگیرد مثل برداشتِ برادررضایی از نسل سوم انقلاب در گذر از بحران مثل صحبتهای دکترخوش چهره از ایدئولوژی بر باد رفته در قالب ساختارهای متعارف مثل آرمانگرایی دانشجویان مثل اینکه هر انسان آرمانگرا دانش جو است مثل بیانیه ی شورای صنفی مثل ... " به...