یاحق
"ای بابا... عجب دنیایی آ. نمی دونی فردا کی زنده است کی مرده، اما اینقدر مغروری که اینو خیلی وقتها یادت میره. "
اینو که میشنوم فکری میشم . بهش میگم آخه آدمیزاده دیگه! نمیشه کاریش کرد.
نه گذاشته نه ورداشته بلافاصله به من میگه : ولی شاید بشه یه نمه یواشتر توی جاده زندگی روند تا فرصت کنی لااقل دوروبرت رو یه نگاهی بندازی
تا اینقدر خودخواه نباشی وفکر نکنی که خودخواه نیستی تا...
اینا رو که میگه، میمونم چی جوابشو بدم. می فهمم که اینجا دیگه آخر کاره.
وجدانم همیشه راستشو به من میگه واین بار هم.
یاحق
درختان هم برای زندگی آغوش سرما را پذیرفتند
زمین را برگهای زرد نومیدی
نفسها را ضمیر ناخودآگاه تکبر
ومن را باز هم حس غریبی سخت می سوزاند از گرمای دلسردی
ولی ای کاش سرمای زمستان بود آغوش تمام خستگی های به ظاهر سخت
برایم قارقار هر کلاغی بود همساز نفیر باد
وتنهایی که شاید بود آغاز عبوری سبز تا انتهای بی سرانجامی
درختان هر کدام از عشق می گویند
زمین در پشت آرامش سکوتی پرصدا دارد
نگاهش چشم میدوزد در نگاه من و ناگه
زیر لب فریاد می دارد...
زمستون همتون مبارک! یاعلی