یاحق

 
احساس مزخرفی بود که حالم را به هم می زد.انگار که داشته بودم آرام آرام تمام می شدم.خدا را شکربه خیر گذشت.

  



ز بس  آزار دادی روز و شب دل

دل دیوانه ام آخـــــــــر شد عاقل

دل غافل شد عاقل دست بـــرداشت
ز امیــــد خیالی خـــــــام و باطل

 

 

 

 

 

 

یاحق

 

مزیت نخست پروژه هایی که من و حمید با هم انجام می دهیم این است که بحث های فلسفی و عرفانی مان غالبا سر به فلک می گذارد به گونه ای که  معمولا نه  پروژه ها سر وقت به اتمام می رسند نه بحث های ما به نتیجه

مطابق رسم چهارشنبه شب ها در کار پروژه مشغول بودیم که بازهم احوالیات من با تفال به دیوان خواجه همه چیز را به هم ریخت بعد از کلی عیش و طرب بحث عقل و دل به میان آمده من مانده بودم و حمیدو یک دانشکده ی خالی. مدام به سبک خودمانی می چرخیدیم و حرافی می کردیم من مطابق معمول گفتمانهای پیشین در پی اثبات وحدت وجود و رفع تناقضات ذهنم بودم و حمید هم مطابق معمول خودش در بند مکتب تفکیکی بود که خود را ملزم بدان می دانست من نمی دانم این پسر چطور این همه چیز را با هم قاطی نمی کند بقیه اش بماند برای بعد...




 

گلعذاری ز گلستان جهان مارا بس

زین چمن سایه ی آن سرو روان مارا بس

من و هم صحبتی اهل ریا دورم باد

از گرانان جهان رطل گران مارا بس

قصر فردوس به پاداش عمل می بخشند

ما که رندیم و گدا دیر مغان مارا بس

بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین

کاین اشارت ز جهان گذران مارا بس

نقد بازار جهان بنگر و آزار جهان

گر شمارا نه بس این سود و زیان مارا بس

یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم

دولت صحبت آن مونس جان مارا بس

از در خویش خدارا به بهشتم مفرست

که سر موی تو از کون و مکان مارا بس

حافظ از مشرب قسمت گله نا انصافیست

طبع چون آب و غزلهای روان مارا بس