بگذار این" سالهای حرام" نیز بگذرد.

 

 

خسته ام از همه، خسته از دنیا

آسمان بشنو از قلب من این صدا

ای زندگی بی زار از تو ام

بیزار از این عالم

بیگانه ام با سیمای تو

دیوانه ی دنیای تو

در هم مشکن زنجیر مرا

بهتر که شوم رسوا

ترسم که دگر با دست شما

پنهان شوم  از چشم دنیا

خسته ام از همه

خسته از دنیا

آسمان بشنو از قلب من این صدا

 

 

 

 




 

من به بابا می گویم که خسته شده ام از این تکرار.نمی شود برویم اصفهان آیا.مامان مثل همیشه دل را به دریا زده.برنامه ی شمال شهریور را از الان دارد می چیند.مخالف نیست.بابا اما مثل همیشه می خندد.ومن هنوز که هنوز است معنی این خنده ها را نمی فهمم.من و او هنوز هم چقدر از هم دوریم.علی زبان بابا را خوب می فهمد.اما ... .من اگر می دانستم مرض درس نخواندم اینقدر مسری است حواسم را بیشتر جمع می کردم.رفتن به قبرستان  یکی از کارهایی است که به من آرامش می دهد.این را تازه کشف کرده ام.


 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد