واما عشق.
جایی که حصارـ بی نهایت شکست.
ترس، رنگ رو باخت.
وآزادی نصیب ما شد.
من از دروغ متنفرم.
دیوانگان دروغ نمی گویند.
دیوانگان دروغ نمی گویند چون نمی ترسند.
آدم یا آدم است یا عاشق.
وجود لایزال حضرت عشق که دستمالی من و تو نمی شود.
آن مرد آمد.
آن مرد با اسب آمد.
آن مرد با اسب در باران آمد.
باران بارید.عباس نوشت.عباس نوشت.باران بارید.
کاش میشد حداقل دیوانه شد...
گنجشکک اشی مشی لب بوم ما مشین
بارون میاد خیس میشی برف میاد گوله میشی میفتی تو حوض نقاشی
من از طفولیت این شعر و ترانه را دوست میداشتم.چون هم گنجشک را دوست میداشتم.خاصه اگر از نوع اشی مشی باشدوهم باران و برف را وچو نیک بنگری هم افتادن از بوم را در حوض نقاشی.
هه هه هه
خیلی پیر شدی پسر.