یاحق

عجب زمانه ای شده است حتی به دیوانه ها هم رحم نمی کنند و از آنها حساب پس می کشند.گویا آخرالزمان شده است وای! وای! وای!

من مرده ام!...یک ساده اندیش دیوانه که فکر می کند همه مثل خودش می باشند

من مرده ام!...از همان زمان که تومردی یکشنبه ۷/دی/۱۳۸۲هجری خورشیدی ساعت ۲۰:۳۰

من مرده ام!...هنوز شیرینی مرگ زیر زبانم می باشد

من مرده ام!...این یکی دیگر مرا کشته است.می بینم نوجوانی هنگام امتحانات پایان ترم مجموعه آثار هدایت را می خواند واو هم برای آنکه سرخود را به نحوی شیره بمالد نام حماقت را به جای هدایت به زبان می آورد.

من مرده ام!...چون هم اکنون نهایت کوشش بر بدایت جوشش فائق آمده است!

من مرده ام!...چون به اینجایم رسیده است

من مرده ام!...وتو مرا کشتی والهی موش بخورد تورا!...

واین گونه بود که من به معجزه مرگ ایمان آوردم

واین گونه بود که من به موهبت مرگ ایمان آوردم

واین گونه بود که من خود را کشتم

به همین راحتی...

یکی ازعلائم دیوانگی تکراراست وعباس این نوشته را بیشترازهزار بارخواند!

 

 

نظرات 8 + ارسال نظر
صادق شنبه 5 دی‌ماه سال 1383 ساعت 12:47 ق.ظ http://restart.blogsky.com

دست بردار از این در وطن خویش غریب ...

آبدارچی شنبه 5 دی‌ماه سال 1383 ساعت 08:13 ق.ظ http://www.iranroozi.blogsky.com/

سلام .
من هم با شما موفقم و البته فقط با مرگ. منم خیلی دوست دارم بمیرم . ولی نه به سبک هدایت اون قبول ندام
مرگ. به قول یکی از دوستان وبلاگ نویس آدم تویه یه روم باشه توی عمومی هی حرف بزنه با این دعوا کنه با اون یکی خوش بش کنه بعد وسط حرف زدنش دیگه تایپ نکنه بعد هم هی صداش کنن یکی بگه چی شد ترسیدی در رفتی یکی بگه من گفتم دوستت دارم غش کردی وووووووو این عجب مرگی ولی نه من دوست دارم به خاطر عشق بمیرم جون بدم افتخار کنم از مرگ خودم عشق هرچی باشه انسانی عشق به وطن عشق به ......

آرش شنبه 5 دی‌ماه سال 1383 ساعت 05:54 ب.ظ http://lonely-tree.blogspot.com

بعد از این نامرد باید زیستن
از همه دلسرد خواهم زیستن
زندگی از من به بدنامی گرفت
دوستانم را به نامردی گرفت
با من از افسانه دیرین مگو
از غم فرهاد و از شیرین مگو
او هم از نامردمیها رنج برد
عاقبت در بیستون افتاد و مرد
با من از مردانگیها دم مزن
عشق نامردیها را هم مزن
عشق را از دل برون خواهم نمود
ترک دنیای جنون خواهم نمود
گر شود خواهم شد آن چنگیز دهر
زشتها را تلخ خواهم همچو زهر
خون گرفته دامن چشم مرا
مرگ باید تا برد خشم مرا
تا به کی باید فریب دهر خورد
جای شربتهای شیرین زهر خورد
تا به کی چون بره باید زیستن
از جفای گرگها بگریستن
ناکسان ظاهر مثال ذره اند
گرگهایی در لباس بره اند
بخت اگر همت کند قاتل شوم
پیش چشم ناکسان باطل شوم
بخت اگر همت کند غوغا کنم
عالمی دیگر ز نو برپا کنم
تا زمانه بوده و بیداد و کین
نیز نامردی نبوده بر زمین
بعد از این دست من و شمشیرها
نیزه و اسب و کمند و تیرها
هرچه خواهد شد به صحرا میزنم
بعد از این دل را به دریا میزنم
بعد از این دیگر مرا آدم مبین
تو مرا از دشمنانم کم مبین
من که خود رنجی ندارم در جهان
میکشم بر دوش رنج دیگران
گر فقط خود در جهان باشی و بس
کی بدین دار و فنا داری هوس
چهره نامرد را ظاهر مبین
مرد را در هیبت ظاهر مبین
دیده ها را از خفا خون می کنند
خنده بر افکار مجنون میکنند

[ بدون نام ] شنبه 5 دی‌ماه سال 1383 ساعت 09:39 ب.ظ

باران می بارد
من خوشحالم
همیشه چیزی هست که انسان را از این بی تفاوتی نجات می دهد...

شکوفه شنبه 5 دی‌ماه سال 1383 ساعت 09:41 ب.ظ http://haramedel.persianblog.com

سلام ..

زندگی زیباست .. ما هستیم که یا اون سیرین می کنیم یا تلخ .. بنابراین تا خدا بهت عمر داده زندگی کن ...

حق نگهدار

شکوفه شنبه 5 دی‌ماه سال 1383 ساعت 09:41 ب.ظ http://haramedel.persianblog.com

راستی ..

به منم سر بزنید خوشحال می شم ..

سید محمدرضا هاشمی یکشنبه 6 دی‌ماه سال 1383 ساعت 01:44 ق.ظ http://www.weblog.kaafey.us

سلام علیکم . بسیار زیبا ... :) میلاد امام رضا (ع) به همه دوستان تبریک عرض می کنم ... التماس دعا

میو یکشنبه 6 دی‌ماه سال 1383 ساعت 05:15 ق.ظ http://barahooot.persianblog.com

الهی موش بخورد تو را!....
میدونی چیه؟ اگه اینطوره پس من زودتر مردم. اول آبان ۸۲! خب پس تجربه من بیشتره تو مردن. میتونم تجاربم رو در اختیارت بذارم:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد