یاحق
از دیشب تا حالا ساعت توی هال کارش شده همین.
دوثانیه میره جلو.
یه ثانیه برمیگرده عقب.
یه ثانیه هم درجا میزنه.
وعجب که چه احساس همدردی می کنم من با این ساعت که دوازده دقیقه و پانزده ثانیه تا ساعت صفرباتری اش به اتمام رسیده است گویا.هه هه هه.
این ساعت توی هال احتمالا نمی دانسته اینجانب یک عالمه تمارین دارم که باید بنویسم.وگرنه مرض که نداشته.
چشم مخصوص تماشاست
اگر بگزارند وتماشای توزیباست اگر بگذارند
به من عاشق مسکین به حقارت منگر
دل من وسعت دریاست اگر بگذارند
غضب آلود نگاهم نکنید ای مردم
دل من مال شماهاست اگربگذارند
من زه اظهار نظرهای دلم فهمیدم
عشق هم صاحب فتواست اگربگذارند
دل غم دیده من این همه آواره نگردد
خانه دوست همین جاست اگربگذارند
فکر کنم محاسبه ساعت خیلی سخت باشه اینجوری دو ثانیه میره جلو یه ثانیه میاد عقب یه ثانیه در جا میزنه بیابید پرتغال فروش را!!
اون ساعته هم فکر کنم خوب داره بهت میخنده اینجوری: هه هه هه...
از عقربه جلوترم، اما به تو نمیرسم
از این پرندهها سرم، تنها به تو نمیرسم
تنها تویی که اونور مرز نفسهای منی
تنها تویی که دم به دم، به هقهقم سر میزنی
بذار که از تو بگذرم، مثل شب از دل شب
بذار که از تو پر بشم، مثل یه حوض لب به لب
وقتی که دل رو به زوال
وقتی که آرزو محال
تو بخون از سر آواز
وقتی که حتی لاله لال
...
شاید این احساس دلتنگیست
که پای ساعتم را لنگ میکند
غمگینم و یا شاید خسته.