یاحق


ریزتر که بودم با دو تومان چرخ و فلک سوار می شدم جلوی در دکان حسین بقال آهای عمو چرخ و فلکی  وضوح ِ فراترازحدودمان از صحنه ی روزگار محوشد.آهای زندگی آی آدمها که در ساحل نشسته شاد وخندانید کاش این مردم دانه های دلشان پیدا بود.من از جایی میان مرگ و زندگی با شما صحبت می کنم یکسال هم کم بود برای بزرگ شدن خواب نیلوفرکه من پیر شدم حساب شنبه و یکشنبه هامان که از دست رفت نگاه هراسان زندگی به مرگ در حسرت چشمان تو رخت عریانی به تن کرد و آرامش آرام آرام چقدر دیر زود شد. . .

 

 

 

نظرات 5 + ارسال نظر
[ بدون نام ] چهارشنبه 15 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 09:22 ب.ظ

اینقدر مزخرف نگو پسر

چشم پدر

[ بدون نام ] چهارشنبه 15 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 09:35 ب.ظ

وجود ساحتار گرای تو در پست مدرنیسم خوب تجلی پیدا کرده پسرم آفرین پسرم آفرین

ممون پدرم ممنون

[ بدون نام ] چهارشنبه 15 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 10:02 ب.ظ

هوم ... می ایم

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 02:00 ق.ظ

شب
سکوت
کویر
من بودم و بوتیمار

[ بدون نام ] جمعه 17 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 01:12 ق.ظ

عشق باید. . .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد