یاحق
ریزتر که بودم با دو تومان چرخ و فلک سوار می شدم جلوی در دکان حسین بقال آهای عمو چرخ و فلکی وضوح ِ فراترازحدودمان از صحنه ی روزگار محوشد.آهای زندگی آی آدمها که در ساحل نشسته شاد وخندانید کاش این مردم دانه های دلشان پیدا بود.من از جایی میان مرگ و زندگی با شما صحبت می کنم یکسال هم کم بود برای بزرگ شدن خواب نیلوفرکه من پیر شدم حساب شنبه و یکشنبه هامان که از دست رفت نگاه هراسان زندگی به مرگ در حسرت چشمان تو رخت عریانی به تن کرد و آرامش آرام آرام چقدر دیر زود شد. . .
اینقدر مزخرف نگو پسر
چشم پدر
وجود ساحتار گرای تو در پست مدرنیسم خوب تجلی پیدا کرده پسرم آفرین پسرم آفرین
ممون پدرم ممنون
هوم ... می ایم
شب
سکوت
کویر
من بودم و بوتیمار
عشق باید. . .