یادم رفت یا نگذاشتی که بگویم.چه فرقی میکند برای تو که  تمام ملکوت سبحان الله سبحان الله دست به دعای نگه داشتنت شده اند کوتاهی از تو نبود  بر کودکی و نوجوانی ات چه گذشته کجای عالم بیرون چنین تضادی داشت با دنیای کوچک تو که هضم نشد که حالا معنویت زمین و زمان باورش برایت اینقدر سخت شده چه برسد به اشک های من که می ترسم به سخره شان گرفته باشی حالا که خوب فکر میکنم  می بینم حق با تو بود من همان عباس سالهای پیش هستم درست است که خیلی پیر شده ام ولی هنوز زنده ام  و می خواهم زندگی کنم میان گریه ی من تا اشکهای تو فرق بسیار است می خواستم بگویم که حرف زدن با تو اشک مرا در می آورد با این انگلیسک بازی ها حالم را به هم میزنی  حالا من به جهنم تو را به خدا اینقدر با خودت  ستیزه مکن...