کهیعص.. تمام انسانیت و آزادگی نجابتِ لحظه هایی است که فهم می شوی گمان مبر که جز این بشیر و نذیر باشیم کدام تشنه تر؟ برایم قصه و فسانه مخوان ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش میدانی؟ تو فرض کن فریاد این گلوی خسته خواست بگوید چیزی هست همین.انسان از نفهمی دق میکند هم می میرد

 

 

 

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد