بی سبب معرکه گرفته ای آقا پسر همه چیز تمام شد مگر جز این بود که از خواب نودوشش ساله بیدار شدیم رویاهایی بود که درصد واقعیتشان به صفر میل می کرد نه اینکه بنالم یا شاکی باشم من همان وقت زفرهاد طمع ببریدم .. سفر خوبی بود آقا مهدی نشان داد که همسفر خوبی است برای عباس اگر قسمت شد و ... و یک بار هم در بیابانهای کجا هوا ابر شود و باران تندی باریدن بگیرد و پشت سنگی اجاق شقایق ... شیراز را میشد بیشتر ماند کرمان را چه کنم که عباس خیلی خسته بود اصفهان هنوز هم بی جهت داغم میکند خدای عباس سید تا صبح نخوابید محمد خوب من غمگین بود آقای تدی دوست خوبی است آقای چمنی لطفن سیگار نکشید درصحن امامزاده شاید روزگاری همت کردم و سفرنامه نوشتم / اذان بگو آقا مهدی اذان بگو درو دیوار مدرسه ی خان تشنه ی لااله الا الله میدیدم همای اوج سعادت به دام ما افتد .. نگارینا !  / حرم سید میر احمد پشت به قبله رو به رنگ نشسته ام گفته بودم رنگ دوست دارم/قرار شد امشب را قم بمانیم تا فراد که عازم کاشان هستیم محمد را زنگش زدم اینجا خوب است بهتر از آنچه فکرش را میکردم آخ مادربزرگ  پیاده میرویم تا جمکران پنجم نوروزسنه ی هشتادوپنج پنج شمسی  سی و نه دقیقه ی بعد از ظهر/... روی بگشا تا خلایق را معنی والضحا بیاموزم .. همه ی تقصیرها باید گردن عباس باشد آقا مهدی معذرت/ببخشید بازهم اشتباه کردم ... مسافربری سپهر کاشان / خوش به حال فاطمه دو و چهل و هشت دقیقه ی یک ظهر گرم بهاری و هنوز پنج دقیقه به شش دقیق نرسیده ... خدا هبوط کرد یکهو از پشت کلی شلوغی و سرو صدا چای مهمانمان کردند .... نه صبح هفتم نوروز کاشان لبها می لرزند شب می تپد جنگل نفس میکشد پروای چه داری مرا در شب بازوانت سفر ده .. اینها که خوابند فقط هزازگاهی ساعت را از عباس میپرسند دیشب بود که بهشان گفتم آن نگهبان پارک از زندگی تنها یک تلویزیون دارد و ما ؟ ......  بگذریم/ خیلی پس و پیش نوشتم / ادامه اش خسته ام میکند . یکشنبه/۱۳/فروردین/۸۵ شب دورکعت مستحب به نیابت از چهارماه دربه دری مثل آنچه در مسجد نصیرالملک گزارده شد .