فکر میکنم چه صلابتی می خواهد بعد از رفتن مادربزرگ تسلی بخش غم دیگری باشی/ سهراب زبانه ی حسد را بر جان م شعله ور میکند/ خوب که میسوزم وقتی مادر درخود فرورفتن م را میبیند کار امروز و دیروزم نیست عباس سختگیر است سخت گیر است روزهای آخر اردی بهشت خیال هایم به دستِ باد/ زیربارِ اینهمه بی قیدی من به تکیه گاههای خودم شک می کنم/ بعد از اینهمه مدام که بالا می آورم ...  چند باره می سازم! .

گرمای این روزهای شهر دود گرفته ی خاطرات کودکی ام٬ ذوق سرشاری می خواهد خنده ی گهگداری بر لبانِ برآماسیده ی عباس بگردم و بگردم شاید دست که میکشم روی ردپای گذشته های نه چندان دور، سینه ام خالی از اینهمه تهوع  پراز هوای لطافتِ سبزه زارانِ تو باشد ... تابستان هایم اغلب در تهران میگذشت سرهای ظهر، توی تبداری ِ چهل و چند درجه ی شهر، دوست داشتن م این بود که چای دم کنم بفروشم به شما . خوب شد . خندیدم . مرسی مادربزرگ . 

 

 

" بسمونه دیگه ! ."

 

به گمان، علاقه ام به بی وحدتِ موضوع نوشتن ثمره ای جز عصبیت و کلافگی از برداشت های تعدادِ ادمها ندارد .

 

 

نظرات 6 + ارسال نظر
فقط کلیک پنج‌شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 11:12 ق.ظ http://www.adinehbook.com

بازاریابی اینترنتی ... هر کلیک 80 ریال ... به ما سر بزنید.

حسین جمعه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 10:19 ق.ظ http://eshgh1.persianblog.com

چگونه هنوز هم زنده ایم؟

حسین جمعه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 10:25 ق.ظ http://eshgh1.persianblog.com

چطور؟؟؟!!!

مهدی شنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 02:21 ق.ظ http://cheshmehr.persianblog.com

شک نکن که چندباره‌ها ناگاه یک‌باره می‌شوند خواهی نخواهی .. : مثل آن دو مرد که می‌خواستند سیگارشان را ترک کنند اما یکی دودش کرد سیگارش آن یکی تا آخر لبش نگهش داشت / زیر بار این همه بی‌وحدت٬ خوب آمدی وحدتِ وجود را .. ملامحمد برایت اندیشیده بود هرچند صدرایی نیندیشی یادت هست؟ / تدی ماند با بسمونه‌هایِ دیگران و من و عباس .. و من ماندم با همه رسالت‌ها که دیگر بسشان بود ..

مهدی دوشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 07:20 ب.ظ http://cheshmehr.persionblog.com

علی علی الدنیا بعدک الافاه

مج‌مع شدیم تمام شد ..
خاطره‌ش هم ..

قتل الله قوما قتلوک ..

دوستِ عباس پنج‌شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 08:07 ق.ظ

سلام
چقدر احساس تلطف در فضاهای مه آلوده و غمزده اندیشه می تواند فرسایش دوران را به بازی بگیرد
می دونم خیلی سخته که آدم دستش رو بکشه روی همه ی سرهایی که به خاطر بی دردی سه چهار دور دور خودشون می پیچن
تازه بعدش هم نفهمه چی شده
ولی قبول دارم سخته آدم همه چیز رو بریزه توی خودش و هیچچی نگه
ولی وای از اون لحظه که سوراخ بشه
دیگه چه جوری می ریزه بیرون .. خدا می دونه
بادکنک رو دیدی وقتی یه سوراخ ریز ژیدا می کنه
دیدی چه جوری اینور اون ور می پپره تا همه بادش رو خالی کنه؟
وای از اون لحظه
وای

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد