"گمان بود من او را دوست می دارم و نبود الا خدای" * 

 

انسان محدود است و به واسطه ی همین محدودیت، محتاج/در تلاطم های بی وقفه ی روح، گناه نقطه ی آغازِ تلاشِ تن آدمی است برای پیوستن به بی نهایت ِ ذات/تقوا ترسِ بی خدا ماندن است و توبه راه بازگشت .

 

 

   

"... و تردیدی نیست که مولانا هیچ زنی را سزاوار و لایق چنین عشقی که جوهری قدسی و مینوی دارد(جوهر عشق، قدیم است) و کاربستنش در حیات زناشویی، موجب پریشانی است، ندانسته است. اما واقعیت یابی عشق انسانیِ دوام پذیر، مستلزم یکی نشدن عاشق و معشوق یا زن و مرد،بل برعکس، مقتضی همکاری آن دو برای تحقق ذات خویش در عین حرمت نهادن به هم و شناخت خصائص تقلیل و تحویل ناپذیر یکدیگر است و ناگفته پیداست که چنین واقع بینی ای با جذبه و ربودگی عاشق عرفانی، تفاوت ماهوی دارد و مسلم است که عشق مولانا به همسرش، هراندازه که دوستش میداشته از مقوله ی عشق" مجازی" بوده است. عشق عرفانی یا عشق" حقیقی"، چه مرد، راهبر عاشق باشد و چه فرضن زن، راهیاب فنا در معشوق است و مولانا اگر هم زنی را همتای یاران گزینش، برمی گزید،باز عشقی که به وی می داشت، از قماش عشق و محبت به شمس یعنی در نهایت عشق به معبودی بود که مولانا خواهان درباختن خود د اوست،چونکه وی مظهر و مجلای حق است،و نه عشق به زنی که از سر واقع بینی می توان دوستش داشت! بنابراین اگر عشقِ مولانا به شمس و مناسباتِ شگفت آن دو، به افسانه و اسطوره می ماند، این اسطوره همان اسطوره ی عشق شیفتگی خردگریز است که ضد عشق واقع گرای مرد به زن در جامعه ی انسانی است ... مولانا در عشق، به ماورای افقهای حسی نظر دارد و فرشتگان الهی، وی را به فراسوی دنیای حس می برند، بنابراین نمی تواند زنِ همسر را به عشق شیفتگی که مقتضی پرواز در هوای اوجها و استغراق در فراخنای آفاق ماورای حس است دوست بدارد؛ چون راهش، مردن است و نقد خود به آسمان بردن است که تا نمیری نرسی. این سلوک که به نخستین نگاه، دال بر خوار داشت زن و کم محلی به اوست، از دغدغه ی در نیامیختن آن دو گونه عشق نیز آب می خورد و خلط این دو مفهوم متضاد، موجب پریشانی ها و گمراهی هایی است که ریشه در مزج ناهشیارانه ی دو دنیای ناساز لاهوت و ناسوت دارد. " ** 

 

 

 

با اینهمه؛ " کاشکی کردی و گذشتی .. " *** 

 

 

نظرات 5 + ارسال نظر
... جمعه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 03:02 ب.ظ

خوب...

اول سلام...

حسین دوشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 02:17 ب.ظ http://eshgh1.persianblog.com

به نظر میرسد بعضی واژه ها اشتباه شده اند...از نگاه دیگر:عشق شیفتگی خردگریز است ؟؟؟///عشق واقع گرای مرد به زن در جامعه ی انسانی؟؟؟/// نمی تواند زنِ همسر را به عشق شیفتگی که مقتضی پرواز در هوای اوجها و استغراق در فراخنای آفاق ماورای حس است دوست بدارد؟؟؟/// دغدغه ی در نیامیختن آن دو گونه عشق ؟؟؟///. تفکر مولانا نسبت به عشق چیست؟مولانا مست خدا است و در این راستا هر چیزی بوی خدا را بدهد مولانا را هم مست میکند...فی الواقع عشق( عشق نه...چیزی شبیه به عشق) به ممکن/انسان دیگر یک هوس است. وگرنه اینجا که همه خدایند. ناسوت در لاهوت و لاهوت در جبروت است...اما مولانا به ان انواری منور است که بیشتر به سرچشمه فیض نزدیک باشد...
نسبت دادن حتی مجازی به ان گونه از رابطه ظلمی است نسبت به مفهوم عشق...یا در عشق به انسان/ممکن دیگر، خدا هست(یعنی در طول خدا است) که هیچ...این عشق دیگر عشق به انسان/ممکن دیگر نیست. عشق به خدا است...یا در عشق به انسان/ممکن دیگر خدا نیست...که
در ضد خدا است( و در عرض ان) . فرض کن اقای الف عاشق خانم ب میشود. اقای الف یک مومن معتقد است( یعنی یک سری ارزش ها و خط مرزها یی دارد) . خانم ب مومن است اما بیشتر در حد حرف.مثلا هر موقع حوصله داشت نماز میخواند(حتی قایل میشویم که گاهی نماز میخواند). اینجا عشق اقای الف یا نسبت به خدا دروغ است یا نسبت به خانم ب. چون خانم ب با کارش عملا تخطی از فرمان معشوق اقای الف
میکند. نمیدانم متوجه شدید؟ اینکه معشوق اول اقای الف(خدا) و معشوق دوم اقای الف(خانم ب) دو کار متضاد میکنند و اقای الف نسبت به هر دو اظهار علاقه میکند. یعنی اظهار میکند اگر شما نباشید، نمیشود. اما خانم ب را که به خدا میگوید(عملا) که برایم چندان فرقی هم نمیکند اگر شما نباشید را هم دوست دارد.

حسین دوشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 02:20 ب.ظ http://eshgh1.persianblog.com

نمیدانم متوجه شدی یا نه؟ دقیقا منظور اینجا است که عشق به خدا مستلزم پست شمردن عشق به انسان/ممکن دیگری نیست ، که ملزوم ان است تا هنگامی که هر دو در یک طیف و همسو باشند. به تعبیر دیگر عارف دل به چیزی که سرانجامی جز هلاکت ندارد نمیبندد. کل شیء هالک الا وجهه و یبقی وجه ربک ذوالجلال و الاکرام/// و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون/// انسان(به معنی انسان) موقعی که نسبت به انسان/ممکن دیگری احساس علاقه میکند در واقع به چه چیزی احساس علاقه میکند؟ اگر نسبت به ماده و جسمیت فرد احساس پیدا میکند انقدر احمقانه است که حرفی نیست. اما اگر نسبت به چیزی فرای عالم کون و فساد علاقه مند میشود اینجا یا این فراتر نابود شدنی است یا محو در وجه الله و یکی شده با ان است که این مقصد ما است و این شمس مولوی است و این یوسف کنعان ما است...
خدا برای یک انسان دو قلب قرار نداده است... حب الشیء هم که یعمی و یصم...انسان یا در نهایت خفت و ذلت و نکبت تن به یک همچو عشق مجازی ای(!!!) میدهد...انوقت این عشق؛ خدایش میشود...چون قبلا خدا را فروخته است. أفریت من اتخذ الهه هواه؟...و احتمالا یکی از مصادیق شرک خفی است که پیامبر میفرماید اعوذ بک من شرک الخفی... با تامل به خوبی مشخص میشود حقیقت امر این است و انسان
موقعی که میرسد به انجایی که جز خدا نمیبیند همین عشق به انسان/ممکن دیگری که در طول عشق اش باشد موجب شادی اش و لذت اش و... مشود...همانطور که از احادیث حضرت رسول و اوصیاء گرامی شان بخوبی مشهود ست( این احادیث اغلب فهم درستی نشده اند)...فکر میکنم که یکی اش این بود که من سه چیز را دوست میدارم:نماز را ، عطر را و زن ها را.

حسین دوشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 02:22 ب.ظ http://eshgh1.persianblog.com

زیاد گفتم و مبهم. نمیدانم توانستم برسانم یا نه؟...یا علی

اینا که اینا گفتن یعنی چه؟ پنج‌شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 08:01 ق.ظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد