"این مثل کار بت پرست ها است که بت را خلق میکردند و بعد می پرستیدند... هدف انسان باید در ماورای فرض واعتبار انسان واقعیت داشته باشد... ارزش امر اعتباری فقط در حدود وسیله واقع شدن و وسیله قرار گرفتن است... مگر میشود انسان یک چیزی را فرض کند و بعد آن را هدف خود قرار دهد ؟!"* ... کاغذی بود مبنی بر فتوای مراجع در خصوص شمایلی که از ائمه میکشند و می بینیم خصوصن در ایام محرم به ظاهر ایرادی نگرفته بودند بر این کار من باتوجه به ذهنیتی که از درست نبودن این کار داشتم گمانم بود که فتوا در موضع رد است کاغذ را برداشتم و گذاشتم توی کیفم حامد انجا بود حقیقت را میدانست یعنی دیده بود حقیقتی فراتر از ذهنیت من و حامد وجود داشت در صورتی که ما هردو به واقعیت رای داده بودیم. بحث از نتیجه نمیکنم مقصودم بیانی از مصداق حقیقت و واقعیت است./

 

 

آنقدر درد درون را در دل خود ریختم

تا که خود با درد هستی سوز خود آمیختم

 

تا جدا ماند من در من زهر بیگانه ای

از تو هم ای عشق بی فرجام من بگریختم

 ...

 

نظرات 5 + ارسال نظر
دوستِ عباس پنج‌شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 03:59 ب.ظ

سلام
نمی دونم چرا نمی فهمم
مدل نوشتنت چرا دیگه یه جوری نیست
شاید این یه نشونه باشه
نشونه خوب
یا
بد
شاید هم هر دو
و .. شاید هم هیچ کدوم
به هر حال خوبه که می ذاری کسی نظر بده

سید محمد یکشنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 01:24 ق.ظ

عباس نخون خودت.
دوست عباس جونم! یعنی واقعاً قبلاً می‌فهمیدی؟؟؟ بابا ای ول. تو محشری D:

علی یکشنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 12:16 ب.ظ http://harvaleh

این مثل کار بت پرست هاست .آره .من قبول دارم... . . . . . . . . . /خوب این قبلا هم گفته بودیم وقتی توی خیابان ها سوار ماشین یا پیاده می خواستیم بریم هیت /خوب این رو ما میگیم بقیه که نمیگن کاش میشد بقیه هم میگفتند / میرفتیم هیت / دلم تنگ شده برای محرم/ خنده م میگیرد از خودم نمی دونم چه جوریم انگار دوتا علی ام شاید هم سه تا /علی خوب علی بد یه علی هم است نگاه میکند به این علی ها و میخندد به ریش جقتشان/ هه. . . /آدم ها عوض شده اند خان داداش / کم پیدا میشود اون جور آدم ها که در ذهن تو است/نمیگم که اونا هم که تو ذهنه تو خیلی آدم های گنده ای اند / ولی همان ها هم دیگه پیدا نمیشن./اگه پیدا شون کردی باید همچین با چسب دوقولو خودتو بچسبونی بهشون /سلام ما هم بهشون برسون /خوب جای داری میری خوش به حالت / خدایی خدا خیلی دوست داره/ یاد نره سلام ما هم برسونی /یا علی مدد/با هر قدمی که بر میداشت یا علی مددی میگفت انگار.............. . . . . . . . . . . . . . . . . . . .

حسین دوشنبه 1 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 04:46 ق.ظ http://eshgh1.persianblog.com

ما دلمان طاقت نیاورد./گفتم دوشنبه یا سه شنبه برویم مشهد./دعاگویتان میشویم اگر نیامدید./هستید یا نه؟./

[ بدون نام ] سه‌شنبه 2 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 09:54 ق.ظ

عجب!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد