آخ ..

عباس!! / عباس؟ / عبا ...

.

...

.......

....

 

..

....

...

 

 

نظرات 12 + ارسال نظر
حسین سه‌شنبه 2 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 06:57 ق.ظ http://eshgh1.persianblog.com

داریم میرویم طلب منبر.../عباس بیا...عباس بیا...همینطور عادی هم نیا...فرار کن و بیا...فرار کن...باشد؟

حسین سه‌شنبه 2 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 07:20 ق.ظ http://eshgh1.persianblog.com

...بگو چه چاره کنم؟...

حسین سه‌شنبه 2 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 07:22 ق.ظ http://eshgh1.persianblog.com

یا علی...

دکتر ک سه‌شنبه 2 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 09:51 ق.ظ

از اون بالا کفتر

دوستِ عباس سه‌شنبه 2 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:37 ق.ظ http://www.nagah.blogfa.com

سلام عباس؛
خوبی
قبلن ا نقطه هات متراکم تر بود
میبینم که صندوقچه نقطه هات سوراخ شده
احتمالا کار محمده
بادکنک نقطه هات رو گرفته روی اون شمع بزرگه
یه هو اون گفته بوووووووووم
بعدش هم همه نقطه هاش پاشید به این ور اون ور
..
دوتاش هم افتاد این بالا
راستی یه چیز دیگه
.
ببین عباس این نقطه هات رو جمع کن .... وگر نه دیگه ادامه. نم....ی د......م ها ........
..
....
.
.
.
......
اصلا من دیگه نمی نویسم
....

دوستِ عباس سه‌شنبه 2 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 03:05 ب.ظ

عباس این همه افاضه کرده بودم چرا نظراتم رو تایید نکردی؟
ها؟
خیلی ..
..
.
.
..
.
..
.....
ببین اگه باز هم نقطه هات رو جمع نکنی باز هم.... نظر م رو. .. . هویجوری می دم ها

آن دیگری.. چهارشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 05:59 ب.ظ http://www.aandigari,persianblog.com

.. ...
بازم نفسام کم اومد.....
.......
...
....

. . . . .

. .

سید محمد پنج‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 01:21 ق.ظ

ع....ب...اس.
بوم.
نه رو زمین نیستی.
افتادی تو بغل ... بغل کیه اینجا؟

مجید پنج‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 02:51 ق.ظ

از قرار معلوم فردا که همین امروزه میام تا از درسا فرار کنم و ببینم اینا چجوریا با هم گپ می زنند ؟ اونوقت اگر بیای می بینیم چه شکلی گپ می زنند بعد دلمم برای علی تنگ شده حتی تو چت می دونه یا نه ؟ بعد فرار می کنم تا موفق بشم ولی به منم یاد بده تا بازم موفق تر بشم .از قضا حالا حالاها هیچ خنده ای هم در کار نیست . از همین فرارا سد حسین می گفت یا نه؟ هان !
.... نظرات ناکتبی خودتون رو با شماره موبایلی که در صورت زنده بودن تا چن ساعت دیگه رو گوشیتون می افته بیان کنید ... بوق ... سلام اقا عباس . عبا ...

هلاله پنج‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 06:52 ب.ظ http://helaleh.blogsky.com

سلام دوست عزیز...یه جایی به کمکت احتیاج هست...اگه لطف کنی بیایی ممنون میشم...http://helaleh.blogsky.com

... جمعه 5 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 05:13 ب.ظ

شنبه روز بدی بود
روز بی حوصلگی
وقت خوبی که میشد غزلی تازه بگی
ظهر یکشنبه ی من
جدول نیمه تموم
همه خونه هاش سیاه
توی خونه جغد شوم
صفحه ی کهنه ی یادداشتهای من
گفت دوشنبه روز میلاد منه
اما شعر تو میگه که چشم من
تو نخ ابره که بارون بزنه
آخ اگه بارون بزنه
هاخ اگه بارون بزنه

غروب سه شنبه خاکستری بود
همه انگار نوک کوه رفته بودن
به خودم هی زدم از اینجا برو
اما موش خورده شناسنامه ی من
عصر چهارشنبه ی من
عصر خوشبختی ما
فصل پوسیدن من
فصل جون سختی ما
روز پنج شنبه اومد
مثل سقاهک پیر
رو نوکش یه چیکه آب
گفت به من بگیر بگیر
جمعه حرف تازه ای برام نداشت
هرچی بود پیشتراز اینها گفته بود

یک دنیا پراز خاطرات کودکی را برایم تداعی میکند./کاش میدانستی چقدر ستایش بودن این روزهایت را دارد روحِ دردمند و فراریِ عباس، عموعلی!./

صبوح پنج‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 08:10 ب.ظ

مادر بزرگ می گوید ؛گاهی خوش به حال آخ.آه.آی..؛

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد