ما که وُرد نداریم* فقط برای دل خودمان می نویسیم انگار/ میدانم حرفهایم بیش از حد رنگ تمسخر به خود میگیرد وقتی از دنیا حرف میزنم اما باز یک پله هم کوتاه نخواهم آمد از اینکه دنیا در چشمم خار است که حالا عاقلم یا دیوانه بماند/ درست که از وقتی وارد دانشگاه شدم از وقتی مادربزرگ رفت در همین شهر که حالا خانه ی مادربزرگش راکه بعد تبدیل شد به خانه ی پدربزرگ میخواهند بکوبند٬ توی همین دانشگاه، می دانم که هیچ دلیلی نیست بر اینکه گشته باشم و راحت ترین راه ممکن را انتخاب کرده باشم که آن هم قصه ی طول و دراز خودش را دارد اما اینکه این وسط چیزی وجود داشته باشد که دوست ی ها را زیر سوال ببرد دیشب هم به حمید گفتم، نیست. تتیجه اینکه درست که دو سال از عمر عباس، درست که شرحه شرحه های دل عباس، درست که سفید سفید های دل عباس، درست که حساب کردن های روی عباس، درست که ذره ذره آب شدن عباس، درست که چقدر آزار دادم اطرافیانم را، درست که حالا زیر هجوم نداشته هایم له می شوم و میگردم دنبال تک نقطه های نورانی، خدا کند بدانم ازکجا آمده ام آمدنم بهر چه بود به کجا می روم بعد از اینهمه که کج دار و مریز در هوای نداشته هایم سیر کردم این بار می خواهم از داشته هایم کمک بگیرم ... داشته های عباس ...