به هر طریق برخی قابل حصول اند و برخی رهگذران آفتاب حافظه ام که کم شده باشد باز هم نگاه که میکنم مرورِ گذشته های افعالی و اقوالی ام درنه چندان دور، پازل شکوهمندی می شود در تجلی آفتاب (نگویم باز که ... که من یکروز خواستم ...) بی شک بی امید به اشارات حضرت دوست زیستن نتوان کرد* مبادا که گناه، پرده در ِ آبروی اسمااللهی بندگان (خاص) خداوند تبارک تعالی قرار گیرد و موجبات حرمان ما از دامان ایشان، انشاالله./
آهای شما! .. بگردید در ذهن تاریخ دودوتا چهارتای خنده ی ریزریز دخترکان معصوم را بر چهره ی آفتاب سوخته ی یک پسر موفرفری ! ./
اگر ان سه نقطه شما بودی...روی صحبتم با شما نبود اقا...شما رفیق نیستی...برادری...داداش!
سلام ؛
چه خوش امیدیست روز به هم چیدن در هم ریخته های پازلی شکوهمند؛ آنهم در تجلی آفتاب
بماند که ستاریتش را که آبروی بخشیده خلائق را از همین خنده های پنهانی و عشوه های ... می توان شناخت
آهای آقا پسر !
گناه آفتاب چیست اگر ما شب تا به صبح را نخفته ایم؟ آنگاه که پلک هایمان را توان برهم ماندن نمی دهد؟
ضمنا برای اون آقا پسر موفرفری هم من بانی می شم یه کلاه حصیری بخریم تا دیگه صورتش از آفتاب نسوزه که دختر بچه ها هم بهش نخندن ... :)) باشه؟
بسّمونه دیگه ! ./
من که صدای قاطی پاتی شما ها رو روی اون دستگاه به اصطلاح پیغام گیر شنیدم . دلم هم سوخت . / ممشد کجاست ؟ / بریم کویر عباس؟ بریم توی دهاتای پرت ؟ به خدا اونقدر ستاره هاش زیادن ... قشنگن ... اونجا یه هفته ای فراره ... میای عباس ؟
یادم رفت بگم ... کلی هم عکس میگیریم ... البته نه اونجا . تو فرار که دوربین نمی شه برد .