مدام گم می شویم پیدا می شویم گم/پیدا گم/پیدا .... زودتر بزرگ شو .. / لابیرنت لعنتی ... خدای من ! خدا خدا خدا ... پناه بر خدا ! من طلبم رو میخوام تا حالا نخواسته بودم خودسری کردم ولی حالا ... خدا خدا خدا ... پناه بر خدا ! /به بزرگواریت قسم به عجزو ناتوانی ام قسم قسم به خیره سریها ... خدا خدا خدا ... پناه بر خدا ! ...
آب حیات عشق را
در رگ ما روانه کن
آینه ی صبوح را
ترجمه ی شبانه کن
ای پدرنشاط نو
بررگ جان ما برو
جام فلک نمای شو وز
دو جهان
کرانه کن
ای خردم شکارتو تیرزدن شعار تو
شست دلم به دست کن
جان مرا
جان
مرا
نشانه کن
... و اکنون نیز برادر در وضعی هستم و در عصری و در جامعه ای زندگی میکنم که باز به او محتاجم و همه ی هم نژادان و هم طبقه های من به او احتیاج دارند او بر خلاف پیامبران دیگر بر خلاف حکیمان دیگر بر خلاف نوابغ و اندیشمندان دیگر که اگر نابغه اند مرد کار نیستند و اگر مرد کارند مرد اندیشه و فهم نیستند و اگر هردو هستند مرد شمشیرو جهاد نیستند و اگر هر سه هستند مرد پارسایی و پاکدامنی نیستند و اگر هر چهار هستند مرد عشق و احساس و لطافت روح نیستند و اگر همه هستند خدا را نمی شناسند و خود را در ایمانشان گم نمیکنند خودشان هستند ...
اگر به باده ی مشکین دلم کشد شاید
که بوی خیر ز زهدو ریا نمی آید
آخرش که چی؟
فرار؟...
می ترسی؟
نمی ترسی؟
زنده ای؟
شک نداری؟
پس حافظ چی می گی؟
می خواد به کی نماز بذاره؟
به من؟
به کی؟
می دونی؟
گاه گاهی اگه به نظرم قفسی بسازی بفروشی می فهمی منظورم رو
راه به حقیقت آب هم می توان برد در گذار از کوچه آفتاب
همه اینا به کنار
عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است
گـــاه می ماند و نا گــــاه فــــرو می ریـــــــزد
دنیای ما خار داره
بیابوناش مار داره
هرکی باهاش کار داره
دلش خبردار دراه
دنیای ما هی هی هی
عقب آتیش لی لی لی
تو قلب شب که بدگله
آتیش بازی چه خوشگله ...
آتیش بازی چه خوشگله ...
مثلن بگویم از راه که می رسم به مادرم میگویم یک اصطلاح جدید ساختم نگاه ِ چروک و این بخاطر آن است که من یادم بیفتد نگاه چروک را دوست دارم بعد مثلن بگویم وقتی او گفت هر وقت به دیدن مادربزرگ می رویم باید برایش گل بخریم من هی اشکهایم را بچکانم به داخل یا مثلن بگویم من وقتی حوصله ام سر میرود به خودم قل می دهم که تمام شرکت را و حتا خیابانهای اطراف را مغازه ها و پاساژ ها را خلاقیت کنم می توانم مثلن بگویم عباس تو باید از فلان ساعت تا فلان ساعت ... نه اینها اینقدر واقعی اند که نوشتنشان بکشاندم به خیالبافی من با این واقعیتها زندگی میکنم اینکه مثلن پسر چهارساله ی خانم منصوری در استخر غرق می شود الگویی که می سازم برای زندگی همانقدر که نباید دستخوش واقعیتها بشود باید واقعی باشد هنر زندگی کردن اینکه زندگی هنر شریعتی را گرفتم از کتابخانه ی مشانیر "هنر تجلی آفریدگاری انسان است در ادامه ی این هستی " همان،صفحه ی 20
با عرض معذرت عجب خر تو خریه ها
" آواز پر جبرئیل" به گوش رسید
رسولی آمد
از جنس خودمان
که رنج ما رنج او بود و شادی ما شادیش.
رسولی آمد
رئوف و مهربان.
و امروز مائیم و دلتنگی روزهای با او بودن.
به شکرانه این نعمت خداوندی،
همراه با شما و در شبی به یادش،
از او می سرائیم و از او می خوانیم.
با حضور اساتید و شاعران بزرگ کشورمان:
محمدرضا عبدالملکیان، عبدالجبار کاکایی، افشین اعلاء، سید محمد سادات اخوی و...
واجرای شهرام شکیبا
آخرین مهلت ارسال آثار: 25 مردادماه 1385
زمان: پنجشنبه 2 شهریور ماه 1385، ساعت 20 الی 23
مکان: تهران، نارمک، میدان هلال احمر، خیابان گلستان، ضلع شمال شرقی پارک فدک، فرهنگسرای خانواده
تلفن تماس: 77819468
Email: ya.mohamad@gmail.com
امید به خدا حاجی ِ سرزمین وحی ام/لایق باشم دعاگوی شما هستم،حلال م کنید/العبدالحقیر عباس امیری
بسم الله الرحمن الرحیم.
و عباس رفته و من...
عباس زود بر می گرده. واین بار.
خدا می دونه عباس اونجا چی می ده و چی می گیره.
اما میدونم اونجا ظرف بزرگی براش آماده کردن.
می دونم سفرش پر برکته.
عباس ... احرام ببند. عباس احرام ببند و در آی در زمره ی ...
عباس. بمان . هم آن جا.
جای گیر. و .
سلام. چطوری عباس.؟
دلم خیلی هوات رو کرده.
چقدر دعات کنم.
خدا نعمتش رو امیدوارم بهت تموم کنه.
انشاءالله مملو بشی از رجب و شعبان
سلام بر عباس. در جای جای سرزمین خوبی ها.
نوکرتیم داش عباس