سلام خدا اینجا که من برای تو نامه می نویسم اسمش زمین است خودت بهتر میدانی آخر اینجا را تو آفریده مهدی که رفته بود عرفات حوایش را پیدا کرده بود اما من عرفات نرفتم دلم مدام غصه میخورد من از قواعد بازی هیچ بلد نیستم اما من خودم را برای تو نگه میدارم میدانم که تو آدمها را دلهای آدمها را میخری دل من سیری چند؟ خدای خوب از روزگار گله ای ندارم از خودم شاکی ام مدام دلم برای انسانیت می سوزد البته من دقیقن نمیدانم که انسانیت چیست ولی دلم که برای تو تنگ میشود به حال انسان گریه میکنم گریه هایم را تو میبینی دوست داشتم یکروز بعدازظهر پاییزی دستم را میگرفتی و میبردی گردش تو به من نگاه کنی و من برای تو از ته دل بخندم میدانم خنده هایم را دوست داری هاه! خدای خوب عباس...
مادرم میگوید وقتی هم که به دنیا آمده بودی تا یک ماه همهش میخوابیدی..
تف به زندگی ای که تویش خدا دست ادم را نگیرد و به گردش نبرد...مکه خوبش بود عباس؟
چی شده اون همه احساس/ اینو هرگز نمی دونم/ دیگه بسمه شکستن/ نمی خوان عاشق بمونم/LOL آقا LOL
و در کنج بقیع ندا سر دادن و نشستن از برای آمدن پاسخی که تنها یک بار آدم برای گرفتنش پا به آنجا می گذارد ... شاید بهترن روز زندگی بالای کوه صفا که صفای دل را به رخ مروه می کشد به آسمان نزدیک تر باشد تا دره عرفات. آخر آدم اگر روزگار راندگی اش را به برکت نام پنج تن در عرفات با وصال حوا به اتمام رساند ، در مقابل لبخند زادگاه علی چیزی نیست برکت معرفت و شناخت آن هم در وادی عرفات تنها در همرنگی با عرفان الهی و به برکت شناخت و قبول ولایت علی است که آدم را شناسای آدمیت می بخشد که دردانه وجودش را به تماشا گذارد آن هم نه همه . که هر کسی را اگر بنابود به شناسایی راز گل سرخ رخصت دهند دیگه جایی نمی ماند برای سر مگوی و مکنون عالم
آری... جای آنست که هروله کنان بپیماییم سوی مروه راهمان را و نگاهمان حتی وادی عرفان را هم نبیند که آنها که در وادیش ماندند هیچ گاه در نیافتند عرفان را.
سلام بر ع ب ب ا س س آوردنده قر آن ن برا ی م ن .
برای عباس:
«ماهتابا آسمان مکه امــــشب باز بــارانی شده
اشـکهایم پیش پای حـــاجیان کعـــبه قـربــانی شده»*
واژههای تازه میبارد کنون از دیدگانم ماه من!
سـورهی توحـید مــیاید فــــرود از آســمانـــم ماه من!
بازتاب مهر گشته دل چو تو٬ نور رسالت یافته
عشق من چون عشق تو بر گرد این خانه اصالت یافته!
..
ادامه دارد؟ ..
http://cheshmehr.persianblog.com/1385_6_cheshmehr_archive.html#5585338
با خدا که دیشب پریشبا حرف میزدم بهم گفت به عباس بگو... : بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم..تو دلت را به من نفروش... بی مزده به من بده ... ببین من چه ها که نمیکنم...
راست می گی که دل آدم را می خرد؟
راست؟
قسم راست می خوری برای این جمله؟
..
.
.
کاش بخرد