شعلهای از اعماق وجودم زبانه میکشد و میسوزاندم ساقهی نیم سوختهی رویاهایم پیش چشمانم آرام سر خم میکند و میشکند درست به تردی همین ثانبه ها سکوتی به بلندای گنبد شیخ لطف الله میشود پس زمینهی ذهنم مثل سکوت دم ظهر نقش جهان و تنها خنکای سکوی جلوی مسجد شاه جوابگوی توهم این عطش است میدانم! قطعهی گم شدهی این پازل به زودی رخ مینماید همو که پشت هزارها فریب پنهان است فقط کمی صبر شاید از همان صبرهای قشنگ صبرهای شیرین هراسان از خواب می پرم یادم می افتد پرسیده بودم چه چیز محدودش میکند و جواب نگرفتم احساس جنگجویی را تجربه میکنم که دست بسته به پیشگاه خدایان پرتاب شده باشد زانو بزن و اعتراف کن تو قرار بود فاتح این میدان باشی ... ازنو؟ تو بگو انگیزش خماری بعد از عقابی...
دلم برات میسوزه...
دوست خوب و عزیزم سلام
وبلاگ قشنگ و زیبایی دارید . خوشحال می شوم به پردیس عشق من سر بزنید و به دوستان خوب خودتون معرفی کنید . مرسی از لطف شما.
سلامٌ علیکم بما صبرتم!
آهای... با آقا پسر این وبلاگ نیستم.با اونی هستم که نظر داده...
دلت برا خودت بسوزه.
کاری به کار کس دیگه ای نداشته باش... هر کی هم می خوای باش...
این از این.
سنگ صبور که کارش تعریف از کسی نیست. چی دیدی اینجا که تعریف زیباییش رو می کنی. رفتم یه چیزی بگم ...
و اما مهدی. انقدر قیافه نگیر.
و اما بعد...
سلام بر آمده از سفری دراز. او که در میان راه حتی زحمت بابای کردن با ایستادگان در مسیر بدرقه اش را به خود...
خوبی. می دونم. می دونم وقته رسیدنه. اما آروم.
خدا خیلی راه رو پیچ داده. اما خودش مسیر رو که چند تیکه هست نشونه گذاری کرده. خدا.
حتی عباد الله الذی اسرفوا هم می توانند..
...