شعله­ای از اعماق وجودم زبانه می­کشد و می­سوزاندم ساقه­ی نیم سوخته­ی رویاهایم پیش چشمانم آرام سر خم می­کند و می­شکند درست به تردی همین ثانبه ها سکوتی به بلندای گنبد شیخ لطف الله میشود پس زمینه­ی ذهنم مثل سکوت دم ظهر نقش جهان و تنها خنکای سکوی جلوی مسجد شاه جوابگوی توهم این عطش است میدانم! قطعه­ی گم شده­ی این پازل به زودی رخ مینماید همو که پشت هزارها فریب پنهان است فقط کمی صبر شاید از همان صبرهای قشنگ صبرهای شیرین هراسان از خواب می پرم یادم می افتد پرسیده بودم چه چیز محدودش می­کند و جواب نگرفتم احساس جنگجویی را تجربه میکنم که دست بسته به پیشگاه خدایان پرتاب شده باشد زانو بزن و اعتراف کن تو قرار بود فاتح این میدان باشی ... ازنو؟ تو بگو انگیزش خماری بعد از عقابی...

 

 

 

 

 

 

نظرات 4 + ارسال نظر
[ بدون نام ] شنبه 8 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 01:23 ب.ظ

دلم برات میسوزه...

سنگ صبور شنبه 8 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 01:30 ب.ظ http://www.pardiseshgh.blogsky.com

دوست خوب و عزیزم سلام
وبلاگ قشنگ و زیبایی دارید . خوشحال می شوم به پردیس عشق من سر بزنید و به دوستان خوب خودتون معرفی کنید . مرسی از لطف شما.

مهدی یکشنبه 9 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 01:54 ب.ظ http://cheshmehr.persianblog.com

سلامٌ علیکم بما صبرتم!

دوستِ عباس دوشنبه 10 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 01:53 ب.ظ

آهای... با آقا پسر این وبلاگ نیستم.با اونی هستم که نظر داده...
دلت برا خودت بسوزه.
کاری به کار کس دیگه ای نداشته باش... هر کی هم می خوای باش...
این از این.
سنگ صبور که کارش تعریف از کسی نیست. چی دیدی اینجا که تعریف زیباییش رو می کنی. رفتم یه چیزی بگم ...
و اما مهدی. انقدر قیافه نگیر.
و اما بعد...
سلام بر آمده از سفری دراز. او که در میان راه حتی زحمت بابای کردن با ایستادگان در مسیر بدرقه اش را به خود...
خوبی. می دونم. می دونم وقته رسیدنه. اما آروم.
خدا خیلی راه رو پیچ داده. اما خودش مسیر رو که چند تیکه هست نشونه گذاری کرده. خدا.
حتی عباد الله الذی اسرفوا هم می توانند..
...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد