یاحق
روزگار دور


بازهم غروب وخستگی سراغ از آفتاب قلب من گرفت
دوباره سوز دلشکستگی تن نحیف و تازه رسته مرا به لرزه ی همیشه آشنا
به تازیانه های پرتوقع فراق
سخت نواخت
ویادسخت صخره های کوه بیستون دوباره زنده شد.
غم گذشته و گذشته ی غم توباز هم مرابه سمت بی نهایت بعید نشانه رفته بود.
خدای من!
نه!
باز هم خستگی دوباره سوز دلشکستگی 
دوباره یاد روزگار دور
کلاس عشق وعشق کودکی
محبت تو ای همیشه آموزگار من صفاوسادگی بچه های درس تو
ـ تمام خاطرات کودکی ـ
نوازشی برای لحظه های بی تو بودن است
بهانه ای برای گفتن و شنودن است
برای من کلاس درس تو نوای دلنشین باز هم سرودن است...
بگو!بگو! تو ای الهه فراق جواب خسته ی به راه مانده را تو باز گو
چرا هنوز هم تمام خاطرات لحظه های درس 
ـ تمام لحظه های عشق وبیم وترس ـ
برای این نخوانده درس عشق تازه مانده است.

 

 

 یاحق
بنفشه های کویری


دیشب خزان خواب من شکوفایی دوباره بنفشه های کویری را
جشن گرفت
وبه امید رسیدن بهار آرزو با نسیم عشق هم ترانه شد.
رفیق گرمابه و گلستان!
چه بگویم که نگویند فلانی فلان است و فلان کارش فلان.
توبودی که بی هیچ بهانه درصحن وسرای خواب من پاگذاشتی
وتمام وجودم را غرق نور وهیجان کردی.
دلم لبریزشکفتن شدوقتی به یادگذشته لب به سخن گشودیم و ازعشق ترانه ها سرودیم.
 

 

 

 یاحق
اول دفتر

چون در دریا افتاد اگردست و پای زند،دریا در هم شکندش.
اگرخود شیر باشد الاخود را مرده سازد.
عادت دریا آنست که تازنده است او را فرو می برد،چندان که غرق شود و بمیرد.
چون غرقه شد و بمرد،برگیردش و حمال او شود.
اکنون از اول خود را مرده سازد و خوش برروی آب می رود.

مولانا شمس تبریزی