یاحق

اینو مینویسم شاید این عصر جمعه ای یه نمه دلم آروم بگیره.
حرفهای ما هنوز ناتمام...

تا نگاه می کنی:

                    وقت رفتن است

باز هم همان حکایت همیشگی!

پیش از آنکه باخبرشوی

 لحظه ی عزیمت تو ناگزیر می شود

آی ...

ای دریغ و حسرت همیشگی

ناگهان

        چقدر زود

                    دیر می شود.

"قیصر امین پور"

بابا یه سری هم به ما بزنید

 

یاحق

 

نمیدونم چرا کسی به وبلاگ من سر نمیزنه  شاید  میانوچون نوشته هام بلنده فرار میکنن.
 بی معرفتا لااقل نمینویسن که سر میزنن یا نه!!!!

آخه خدا! من دلمو به چی خوش کنم و بازم بنویسم.

برای همین تصمیم گرفتم از این به بعد  کوچیک بنویسم تا شاید یکی مارو تحویل بگیره.

کوچیکه شما ذوقال.

 

 

 

زمستان

 

یا حق

 

درختان هم برای زندگی آغوش سرما را پذیرفتند

زمین را برگهای زرد نومیدی

نفسها را ضمیر ناخودآگاه تکبر

ومن را باز هم حس غریبی سخت می سوزاند از گرمای دلسردی

ولی ای کاش سرمای زمستان بود آغوش تمام خستگی های به ظاهر سخت

برایم قارقار هر کلاغی بود همساز نفیر باد

وتنهایی که شاید بود آغاز عبوری سبز تا انتهای بی سرانجامی

درختان هر کدام از عشق می گویند

زمین در پشت آرامش سکوتی پرصدا دارد

نگاهش چشم میدوزد در نگاه من و ناگه زیر لب فریاد می دارد

همه مردند همه مردند 
تمام این زمینی ها
همه از عاشقی مردند