یاحق

 

اگر روم ز پیش فتنه ها برانگیزد
ور از طلب بنشینم به کینه برخیزد
تو عمر خواه و صبوری که چرخ شعبده باز
هزار بازی ازاین طرفه تر برانگیزد


یاحق

 

نه به عرف پایبندم نه به شرعی که شما تعریفش می کنید تن در می دهم. قدیمترها یک چیز داشتم به نام وجدان که خدا را شکر آن هم ارزانی شما شد.شمایی که ادعای منطق وعقلانیتتان گوش زمین و زمان را کر کرده است. مطمئن باشید من ذره ای به احساساتم شک نمی کنم.می خواهید به زمین و زمان مشکوک باشید.آنقدر ترسو هستید که حتی جرات دفاع کردن از منطقی که خود را پشت آن پنهان کرده اید،ندارید.من از شما متنفرم.وگریه ام می آید.

 

دلم برای سالی که گذشت تنگ می شود.این را ایمان دارم.سال نو مبارک.
به قول و غزل مادربزرگ. سالی خوب و خوش. زیر سایه ی امیرالمومنین.دلم برایت تنگ می شود مادربزرگ.روز اول عید روضه داریم.به حساب برآورده شدن کدام حاجت نذر روضه ی دهم هر ماه کرده بودی. نمی دانم. ریزتر که بودم خودم همسایه ها را خبر می کردم.یادت هست.دلم برایت تنگ می شود مادربزرگ...

 



یاحق


دیگه این قوزک پام یاری رفتن نداره
لبای خشکیدم حرفی واسه گفتن نداره
چشای همیشه گریون آخه شستن نداره
تن سردم دیگه جایی برا خفتن نداره
میخوام از دست تو از پنجره فریاد بکشم...


۱
حالا می گیم اون مرتیکه بزرگ شده.نمیفهمه.تو دیگه چرا.توفینگیلی چرا چتر گرفتی دستت.من که تا عمر دارم زیر بار این ننگ نخواهم رفت.

۲
واقعا ناامید کننده است.اینکه یه هفته سوار اتوبوسهایی بشی که راننده اش یه نفره. اول هفته باز سوار یه اتوبوس دیگه بشی که راننده اش همون یه نفره.تنها نکته ی امیدوار کننده اینه که اتوبوسی که امروز سوار شدم سقفش سوراخ بود. تمام صندلی هاش خیس شده بود.من رفتم روی خیسترین صندلی ممکن نشستم.

۳
مورچه ها به خونمون حمله کردند.داداشی یه آمپول گرفته دستش.من دست و پای مورچه ها رو میگیرم.اون بهشون نفت تزریق میکنه.جالب اینجاست که قبل از تزریق هوای داخل سرنگ رو هم میگیره.نمیدونی چه حالی داره ببینی مورچه اه داره جلو چشمات دست و پا میزنه.

۴
میرم تو اتاق.در رو روخودم میبندم.بخاری رو تا ته زیاد می کنم.رایحه ی دل انگیز و ملایم نفت به یاد بخاری نفتی های قدیم هوش از سرم می بره.

۵
حالم امروز از خودم به هم خورد.هیچ وقت نشده بود اینقدر برای رسیدن به دانشگاه عجله کنم.قبول کن خیلی مسخره است.اونقدر عجله داشته باشی که کارتتو در نیاری و نگهبان دم در بهت گیر بده. آقای مهندس شما.

۶

۷
حرف آخر:

ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه

 



یاحق

از دیشب تا حالا ساعت توی هال کارش شده همین.

دوثانیه میره جلو.

یه ثانیه برمیگرده عقب.

یه ثانیه هم درجا میزنه.

 

وعجب که چه احساس همدردی می کنم من با این ساعت که دوازده دقیقه و پانزده ثانیه تا ساعت صفرباتری اش به اتمام رسیده است گویا.هه هه هه.

 









این ساعت توی هال احتمالا نمی دانسته اینجانب یک عالمه تمارین دارم که باید بنویسم.وگرنه مرض که نداشته.

 

 



یاحق



نه گذاشته نه برداشته داری تلافی می کنی.میذاشتی اقلکا" یه چند روزی بذگره. راستشو بگم؟.من از آدمای دیوونه خیلی خوشم میاد.آخه دیوونه ها از هیچی هیچی نمی ترسن.من از آدمای ترسو متنفرم.خیلی باحالی رفیق!

 

 

یاحق

عجب صبری خدا دارد!

 

داشته ام فکر می کنم این اخلاق عالم گیر من بالاخره یک روز کار دستم می دهد. علیحضرت غالبا یا با همه مشکل دارند یا با همه خوبند.اما به نظرم کم کم دارم  وجه تمایزبین دو نفرآدمیزاد را پیدا می کنم.انگار که داشته باشم کم آورده باشم.خب باید  قبول کرد خیلی سخت است همه را به یک چشم دیدن و هیچ گونه تبعیضی قائل نشدن.پیشترها بهتر بود.البته الان هم اگر بخواهم تمام دوستانم را دریک جا جمع کنم غیر ممکن خواهد بود.
حکما این هم از ملزومات شهری شدن است.به خدا آن وقت که ما در داهات بودیم از این خبرها نبود. آنجا من گاهی حتی راه خانه مان را هم گم می کردم.

 

 

 

 

 

 

تو بیا

قول میدم خوش بذگره

از کجا معلوم نخندیم

شایدم یه کم خندیدیم

 

یاحق
درد بی درمون بگیری پسر!


من قالتاق تر از آنی هستم که حتی خودم فکرش را می کردم.قیافه ام که این روزها اینطور به نظر می رساند.آهنگ هایی هم که بگوش جان نیوش می کنم.افکاری که در سر می پرورانم.کتابهایی که تنها قصد خریدشان را دارم و البت نه خواندنشان را. گفتارم.رفتارم.حضورم درسر کلاسها.درس خواندنم. دانشگاه رفتنم.مسجد رفتنم.خوش و بش با دوستانم.اغلب نویسه ها و صد البته این نوشتار. به قول خانوم والده: یک میدان شوشی تمام عیار.

 

 

 

 

 

 

نمی دونم که این درد از که دیرم

همی دونم که درمونش تو دانــی