مدام گم می شویم پیدا می شویم گم/پیدا گم/پیدا  .... زودتر بزرگ شو .. / لابیرنت لعنتی ... خدای من ! خدا خدا خدا ... پناه بر خدا !  من طلبم رو میخوام تا حالا نخواسته بودم خودسری کردم ولی حالا ... خدا خدا خدا ... پناه بر خدا ! /به بزرگواریت قسم به عجزو ناتوانی ام قسم  قسم به خیره سریها ... خدا خدا خدا ... پناه بر خدا ! ...

 

  

آب حیات عشق را

در رگ ما روانه کن

آینه ی صبوح را

        ترجمه ی شبانه کن

ای پدرنشاط نو

         بررگ جان ما برو

 جام فلک نمای شو وز

       دو جهان

کرانه کن

ای خردم شکارتو                 تیرزدن شعار تو

شست دلم به دست کن

 جان مرا

جان

مرا

 نشانه کن

 

 

 یا تو با درد من بیامیزی/ یا من از تو دوا بیاموزم

   دقیقن الان احساسم همینه: یه چیزی از یه جایی دانلود کنید خواستین گوشم ندید تا ببینم کی قرار بود دلش برام بسوزه ... آی ستاره آی ستاره آی ستاره ... علی ؟! ممشد میری؟ ./

 

 

 

 

 

به هر طریق برخی قابل حصول اند و برخی رهگذران آفتاب حافظه ام که کم شده باشد باز هم نگاه که میکنم مرورِ گذشته های افعالی و اقوالی ام درنه چندان دور، پازل شکوهمندی می شود در تجلی آفتاب (نگویم باز که ... که من یکروز خواستم ...) بی شک بی امید به اشارات حضرت دوست زیستن نتوان کرد* مبادا که گناه، پرده در ِ آبروی اسمااللهی بندگان (خاص) خداوند تبارک تعالی قرار گیرد و موجبات حرمان ما از دامان ایشان، انشاالله./

آهای شما! .. بگردید در ذهن تاریخ دودوتا چهارتای خنده ی ریزریز دخترکان معصوم را بر چهره ی آفتاب سوخته ی یک پسر موفرفری ! ./

 

 

 

 

ما که وُرد نداریم* فقط برای دل خودمان می نویسیم انگار/ میدانم حرفهایم بیش از حد رنگ تمسخر به خود میگیرد وقتی از دنیا حرف میزنم اما باز یک پله هم کوتاه نخواهم آمد از اینکه دنیا در چشمم خار است که حالا عاقلم یا دیوانه بماند/ درست که از وقتی وارد دانشگاه شدم از وقتی مادربزرگ رفت در همین شهر که حالا خانه ی مادربزرگش راکه بعد تبدیل شد به خانه ی پدربزرگ میخواهند بکوبند٬ توی همین دانشگاه، می دانم که هیچ دلیلی نیست بر اینکه گشته باشم و راحت ترین راه ممکن را انتخاب کرده باشم که آن هم قصه ی طول و دراز خودش را دارد اما اینکه این وسط چیزی وجود داشته باشد که دوست ی ها را زیر سوال ببرد دیشب هم به حمید گفتم، نیست. تتیجه اینکه درست که دو سال از عمر عباس، درست که شرحه شرحه های دل عباس، درست که سفید سفید های دل عباس، درست که حساب کردن های روی عباس، درست که ذره ذره آب شدن عباس، درست که چقدر آزار دادم اطرافیانم را، درست که حالا زیر هجوم نداشته هایم له می شوم و میگردم دنبال تک نقطه های نورانی، خدا کند بدانم ازکجا آمده ام آمدنم بهر چه بود به کجا می روم بعد از اینهمه که کج دار و مریز در هوای نداشته هایم سیر کردم این بار می خواهم از داشته هایم کمک بگیرم ... داشته های عباس ...

 

 

"حج:جاری شو!...

و حج٬عصیان تو از این جبر ابلهانه،از این سرنوشت ملعون سیزیفی،برون رفتن از نوسان، تردید و دور زندگی، تولید برای مصرف، مصرف برای تولید.

حج، بودنِ تو را که چون کلافی سردر خویش گم کرده است، باز می کند. این دایره ی بسته، با یک نیت انقلابی، باز می شود، راه می افتد،در یک خط سیر مستقیم،هجرت به سوی ابدیت. به سوی دیگری، به سوی او!...

و تو ای که هیچ نیستی، تنها به سوی او شدن ی و همین!...

پرداخت قرض ها، شستشوی کدورت ها، غبارها،آشتی قهرها، تسویه ی حسابها، حلال طلبی از دیگران، پاک کردن محیط زندگی ات، رابطه هایت،ثروتت، اندوخته هایت،یعنی که در اینجا می میری، انگار می روی، رفتنی بی بازگشت، رمزی از لحظه ی وداع آخرین، اشاره ای به سرنوشت آدمی، نمایشی از قطع همه چیز برای پیوستن به ابدیت، و بنابراین:وصیت! یعنی که مرگ. تمرینی برای مرگ...

حج کن!..

و حج، نشانه ای از این رجعت به سوی او،او که ابدیت مطلق است،او که لایتناهی است،او که نهایت ندارد،حد ندارد،تا ندارد. "*

 

 

اندر احوالات دنیا؛

 بُهتِ ستار برای مادر و برای پدر خاطره است، فکر می کنم کدام ترانه برای عباس خاطره شاید؟/ ... گیرم که می بُرید٬گیرم که می کُشید٬ گیرم که تمام اسب ها را به اصطبل می برید، با اینهمه گربه در سطح شهر چه میکنید ؟! * / از اولین نوارهایی است که به سنه ی هفتادو پنج، هفتادو شش هجری شمسی در بهای دویست تومان و چندی خریدم ...

  شکوه/مهرداد اوستا/عبدالحسین مختاباد

 

 

آخ ..

عباس!! / عباس؟ / عبا ...

.

...

.......

....

 

..

....

...