یاحق
نا گزیز زندگی


باز هم دلم گرفته است
چنان که ابر تیره آسمان شهر را
چنان که تنگ خالی از حضور دوباره دیدن عبور سبز را
صدای پای آب باز هم برای من گریز زندگی برای ناگزیر عشق را 
به لحن عاشقانه ی غزل به تصویر می کشد
و باز هم امید و انتظار
امید با تو بودن و انتظار برای تازگی
برای نو شدن
به نغمه های عاشقانه غرق گفتگو شدن...
بخوان!
بخوان برای من قصیده ی تولد دوباره ی نسیم را
که ابرهای تیره باز هم هوای بارش بهاری تو را به انتظار می کشند
و من
من که باز هم به نام عشق
به روی روشنی دریچه ای گشوده ام
تنفسی دوباره از هوای عشق را برای ناگزیر زندگی دوباره برگزیده ام 

۱۳/۴/۱۳۸۰

یاحق
نوشته های شبانه


       ما را رها کنیددر این رنج بی حساب
                    با قلب  پاره پاره و با سینه ی  کباب

خواندم نوشته ات راو دلم پر کشید آزادو رها بی هیچ قید و بند.
از حاج کاظم گفته بودی وعشق کجاست تا ببیند بچه های گردانش سیلی خور تازه به دوران رسیده ها شده اند.
...نمی دانم که می دانی که میدانم که میفهمم
برای تشنگان از عشق گفتی
دلم لبریز ایمان شد
تو را من از نگاه صفحه های کاهی کیهانی شبهای تنهایی به ادراک فضا بردم
زمان را خط به خط احساس میکردم
موازی های بی پایان
ولی افسوس...
افسوس که در آغاز بی نهایت،حصار نقطه ها و خطها 
ـ فاصله های نانوشته بدون تغییر روزگار ـ
شکسته خواهد شد و آن وقت در کوی و برزن هوار خواهند کشید که به بی نهایت بعید
ـ به هدف غریب آشنای روزگار ما ـ دست یافته اند.
انصاف بدهید که گزاف نگفته ام.
ولی امشب!
امشب با خواندن نوشته های تو امید دوباره ای در دلم زنده شد.
سوسوی شعله ی عشق را از روزنه ی باریک زندان مادیات
ـ از مرکز ثقل مثلث زر و زور و تزویر ـ
به چشم خویش دیدم و باورم شد که هنوز هم هستند کسانی که برای دلهای مشتاق شنیدن
به نوازش ساز بی تکلف عشق زمزمه کنند ترانه ی عاشقی را.       
                                      

به تاثیر از نوشته ی مونا شهیدی پارسا 
روزنامه کیهان اول بهمن ۱۳۸۰

 

 

 

 یاحق
روزگار دور


بازهم غروب وخستگی سراغ از آفتاب قلب من گرفت
دوباره سوز دلشکستگی تن نحیف و تازه رسته مرا به لرزه ی همیشه آشنا
به تازیانه های پرتوقع فراق
سخت نواخت
ویادسخت صخره های کوه بیستون دوباره زنده شد.
غم گذشته و گذشته ی غم توباز هم مرابه سمت بی نهایت بعید نشانه رفته بود.
خدای من!
نه!
باز هم خستگی دوباره سوز دلشکستگی 
دوباره یاد روزگار دور
کلاس عشق وعشق کودکی
محبت تو ای همیشه آموزگار من صفاوسادگی بچه های درس تو
ـ تمام خاطرات کودکی ـ
نوازشی برای لحظه های بی تو بودن است
بهانه ای برای گفتن و شنودن است
برای من کلاس درس تو نوای دلنشین باز هم سرودن است...
بگو!بگو! تو ای الهه فراق جواب خسته ی به راه مانده را تو باز گو
چرا هنوز هم تمام خاطرات لحظه های درس 
ـ تمام لحظه های عشق وبیم وترس ـ
برای این نخوانده درس عشق تازه مانده است.

 

 

 یاحق
بنفشه های کویری


دیشب خزان خواب من شکوفایی دوباره بنفشه های کویری را
جشن گرفت
وبه امید رسیدن بهار آرزو با نسیم عشق هم ترانه شد.
رفیق گرمابه و گلستان!
چه بگویم که نگویند فلانی فلان است و فلان کارش فلان.
توبودی که بی هیچ بهانه درصحن وسرای خواب من پاگذاشتی
وتمام وجودم را غرق نور وهیجان کردی.
دلم لبریزشکفتن شدوقتی به یادگذشته لب به سخن گشودیم و ازعشق ترانه ها سرودیم.
 

 

 

 یاحق
اول دفتر

چون در دریا افتاد اگردست و پای زند،دریا در هم شکندش.
اگرخود شیر باشد الاخود را مرده سازد.
عادت دریا آنست که تازنده است او را فرو می برد،چندان که غرق شود و بمیرد.
چون غرقه شد و بمرد،برگیردش و حمال او شود.
اکنون از اول خود را مرده سازد و خوش برروی آب می رود.

مولانا شمس تبریزی