دلم گرفت حضرت آقا واقعیت و مجاز اینجا بیداد میکنند قرابتی نیست کَت بسته تحویلمان میدهند خواهی نخواهی

  

همای اوج  سعادت به دام ما افتد

اگر ترا گذری بر مقام ما افتد

حباب وار براندازم از نشاط کلاه

اگر زروی تو عکسی به جام ما افتد

شبی که ماه مراد از افق شود طالع

بود که پرتو نوری به بام ما افتد

ملوک را چو ره خاکبوس این در نیست
کی التفات مجال سلام ما افتد
چو جان فدای لبش  شد خیال میبستم

که قطره ای ز زلالش به کام ما افتد

خیال زلف تو گفتا که جان وسیله مساز

کز این شکار فراوان به دام ما افتد

ز خاک کوی تو هر دم که دم زند حافظ

نسیم گلشن جان در مشام ما افتد

به نا امیدی از این در مرو بزن فالی

بود که قرعه ی دولت به نام ما افتد

 

نگارینا دل وجانم ته داری

همه پیدا و پنهانم ته داری

نمیدونم که این درد از که دیرم

همین دونم که درمانم ته داری

 

 

کاست جان عشاق.آواز در بیات اصفهان

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

شروع می کنم نقطه سر خط

سوال اول

از کجا

قالبهای بی چهارچوب

نو به نو شدن

اضطرار بین ماندن و رفتن

اعتماد به نفس

سطح توقع

یقین

ایمان

قطعیت

تاریخ

سوال دوم

ببینم پسر تو اصلن میدونی دنبال چی میگردی، پاپی ِ چی شدی

تبیین هدف

زیر سوال بردن تمام بود و نبودها

تن دادن به محدودیت

قائل به مراتب بودن

به راه بادیه رفتن

نشستن باطل

علی السویه بودن






 

آیتی بود عذاب انده حافظ بی تو

که برهیچ کسش حاجت تفسیر نبود





صلاح کار کجا و من خراب کجا
ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا

یاحق


ریزتر که بودم با دو تومان چرخ و فلک سوار می شدم جلوی در دکان حسین بقال آهای عمو چرخ و فلکی  وضوح ِ فراترازحدودمان از صحنه ی روزگار محوشد.آهای زندگی آی آدمها که در ساحل نشسته شاد وخندانید کاش این مردم دانه های دلشان پیدا بود.من از جایی میان مرگ و زندگی با شما صحبت می کنم یکسال هم کم بود برای بزرگ شدن خواب نیلوفرکه من پیر شدم حساب شنبه و یکشنبه هامان که از دست رفت نگاه هراسان زندگی به مرگ در حسرت چشمان تو رخت عریانی به تن کرد و آرامش آرام آرام چقدر دیر زود شد. . .

 

 

 

یاحق


ناله به دل شد گره،راه نیستان کجاست

سینه به من شد قفس،طرف بیابان کجاست

خوب وبد زندگی بر سر هم ریختند

تا کند از هم جدا،بازوی دهقان کجاست

در تف این بادیه سوخت سراپا تنم

مزرعم آتش گرفت نم نم باران کجاست

اشک در آبم نشاند آه به بادم سپرد

ابر به بندم فکند رخنه ی زندان کجاست

 

در دستگاه همایون

 


یاحق


مرور گذشته ها حالمو به هم میزنه همونطور که آینده نگریهای مضحکم. عرق سرد رو تموم بدنم میشینه  دمای بدنم تا منفی دویست و هفتاد درجه میاد پایین و اونجاست که یهو منفجر میشم  گر میگرم و میسوزم همین تموم زندگی من خلاصه شده در همین فعل و انفعالات شیمیایی  گاهی غمگینم  و گاهی بیتابی می کنم و می دونم که این هیچ خوب نیست مامان به طرز وحشتناکی به ظاهر با دیوونه بازیهام کنار اومده آینده به طرز دهشتناکی مفهوم خودشو برام از دست داده خیلی وقته اینطور زندگی کردن رو انتخاب کردم فکر نمی کنم زیاد بد باشه اما صابمرده مخ می بره یعنی دیوونه کننده است خیلی سخته باور کنی همه چیز هر لحظه همون جوریه که باید باشه اما شایدم تو راست بگی شایدم زمان خیلی وقته که وایساده و این ماییم که سرمون انداختیم پایین وعین چی نمی گم داریم میریم جلو که داریم دور خودمون می چرخیم نمیدونم. . . رسیدیم به پوچی تموم شد رفت پی کارش((زیاد جدی نگیرید.