یاحق


اللهم انی ارغب الیک و اشهد بالربوبیه...


اینو میگم تا همه بدونن از نظر من زندگی هم ارزش وقت تلف کردن نداره×


شاید اگربه عمرم حتی یک بار تورا دیده بودم شاید اگر هفته ای یکبار، شاید اگرهرروز همدیگر را می دیدیم  شاید شرم نگاه بر پلکهایم سنگینی می کرد شاید عظمت وجود تو چشمانم را کور می کرد شاید  محو تجلی وجود تو زبانم لال می شد شاید هیچ وقت لب به سخن نمی گشودم نمی دانم  دوست نمیدارم احساساتم را نادیده بگیرم دوست نمیدارم به همه ی عالم اعلان کنم که یا ایها الناس احساسات مرا جدی نگیرید دوست نمیدارم به خودم به احساساتم ذره ای شک کنم

و این گویا لازمه ی خداوندی است و زندگانی که سیبی است وگاز باید زد با پوست.ایمان می آورم به اینکه وصال مدفن عشق است به آنچه از نوجوانی دغدغه ی ذهنم بوده بدون هیچ نکته ی منفی، سراسر مثبت اندیشی و بالفور متنفر می شوم از این ادعای فلاسفه که وصال مدفن عشق است که گویا حالیاشان نبوده است، آنرا که خبر شد خبری باز نیامد×

۱ بامداد

 

 

  

 

فاخلع نعلیک انک بالواد المقدس طوی...


درست یادم نیست چند شنبه بود که از تهران حرکت کردیم نماز ظهر را که خواندیم بساط زیارت عاشورا بر پا بود چیزی که درست به خاطرم مانده این است که روز روزعرفه بود.هنوز طنین نوای آنروز السلام علیک یا اباعبدالله  درگوشم غوغا می کند گهگاه که فیلم آن لحظات رابا ترس و لرز می بینم بیشتر به این واقعیت ایمان می آورم که آنچه برماگذشت حقیقتا مثل یک رویا بود.دعای عرفه را دراتوبوس خواندیم،ابوسعید و مهدی اگر درست خاطرم مانده باشد و دیگر هیچ... تنها عشق بودو عشق بودو عشق×

 



یاحق


من می خواهم یک آدم معمولی معمولی معمولی باشم×

مثل وقتی که کلاس اول دبستان بودم×

آخر مامان همیشه می گوید بچه  که بودی عقلت بیشتر بود×

 

 

 

 

یاحق

 ت ه ط ی ل ه !



یاحق


زردها بیهوده قرمز نشدند

قرمزی رنگ نیانداخته بیهده بر دیوار

....

خسته ام از همه خسته از دنیا

آسمان بشنو از قلب من این ندا

ای زندگی بی زار از توام

بیزار از این عالم

بیگانه ام با سیمای تو

دیوانه ی دنیای تو

در هم مشکن زنجیر مرا

بهتر که شوم رسوا

ترسم که دگر با دست شما

پنهان شوم  از چشم دنیا

خسته ام از همه

خسته از دنیا

آسمان بشنواز قلب من این صدا

 

لعنتی!...تو مگر معجزه نمی خواستی

این هم معجزه
این همه معجزه

ببین و به خدای خود ایمان بیاور
ببین وایمان بیاورببین وایمان بیاورببین وایمان بیاورببین وایمان بیاورببین وایمان بیاورببین وایمان بیاورببین وایمان بیاور...لعنتی!...

۲:۲۶  بامداد


 

یاحق

آنان که خدایان دوستشان دارند جوان می میرند...

تو هم ازما نبودی...
...................
.............................................................
.............................................
..............

خداحافظ حسین!
حسین خداحافظ!
 

یاحق

من امشب گریه کردم

اجرای زنده ی جلال ذوالفنون را به گوش جان نیوشیدم

زخمه ی اول اشک را در چشمانم جاری کرد

هر کسی کاو دور ماند از اصل خویش

بازجوید روزگار وصل خویش...

به یاد دوران کودکی کمی شیطنت کردم

خش خش برگها و جست و خیز کودکانه برای گرفتن برگی که از شاخه فرو می افتد...

از دانشگاه که آمدم بیرون سوار اولین اتوبوسی شدم که بود و روی آخرین صندلی ای نشستم که آن هم از قضا بود

آلبوم ستاره های سربی را تا انتها گوش کردم

با وجود اینکه تمام آهنگهای فریدون فروغی را نیوشیدم ولی حالم از همه ی ترانه هایش به هم خورد

از اتوبوس پیاده شدم ویک سخن حکیمانه برای سجاد فرستادم تا به قول خودش دلش آرام بگیرد

تا وقتی خدا هست هیچ دلیلی برای ناامیدی وجود ندارد!

از آقای گلفروش دور میدان یک شاخه گل سرخ خریدم

دوباره سوار اتوبوس شدم و این باربعد از مدتها برخاستم تا یک آقای مسن سرپا نایستد

از اوتوبوس پیاده شدم و راه خانه را در پیش گرفتم

کسی که با یک من عسل هم نمی شود خوردش وقتی خسته و کوفته از دانشگاه بر می  گردد،با پسر همسایه همچنان خوش و بشی کرد که در تاریخ ماندگار خواهد شد...

شاخه ی گل سرخ را روی میز ناهارخوری گذاشتم و به مادرم گفتم که یکی این شاخه ی گل را به من داد وگفت بده اش به مادرت،اما نمی دانم چرا پولش را هم گرفت...

جامه از تن به در کردم و دست وروی بشستم ونماز به جای آورده مشغول نوشتن این رساله شدم...

فکر می کنم با این تفاسیر من امشب معجزه گذشتن از اولین خم کوچه ی اول اولین شهرعشق را تجربه کردم

و اینکه

نه فقط من

نه فقط تو

همه دنیا منتظر آمدن اولین اتوبوس هستند…

 

تو هم با من نبودی

مثل من با من

و حتی مثل تن با من

تو هم با من نبودی

آنکه می پنداشتم باید حوا باشد

ویا حتی

گمان می کردم این تو باید از خیل خبر چینان

جدا باشد

تو هم با من نبودی

تو هم با من نبودی

تو هم از ما نبودی

آنکه ذات درد را باید صدا باشد

ویا بامن

چنان همسفره شب باید از جنس من و عشق و خدا باشد

تو هم از ما نبودی

تو هم مومن نبودی

بر گلیم ما

و حتی در حریم ما

ساده دل بودم که می پنداشتم

دستان نااهل تو باید مثل هر عاشق

رها باشد

تو هم از ما نبودی

 

توهم مومن نبودی

بر گلیم ما

و حتی در حریم ما

ساده دل بودم که می پنداشتم

دستان نااهل تو باید مثل هر عاشق

رها باشد

تو هم با من نبودی یار

ای آوار

ای سیل مصیبت بار...

آوار- فرهاد مهراد

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

یاحق

عجب زمانه ای شده است حتی به دیوانه ها هم رحم نمی کنند و از آنها حساب پس می کشند.گویا آخرالزمان شده است وای! وای! وای!

من مرده ام!...یک ساده اندیش دیوانه که فکر می کند همه مثل خودش می باشند

من مرده ام!...از همان زمان که تومردی یکشنبه ۷/دی/۱۳۸۲هجری خورشیدی ساعت ۲۰:۳۰

من مرده ام!...هنوز شیرینی مرگ زیر زبانم می باشد

من مرده ام!...این یکی دیگر مرا کشته است.می بینم نوجوانی هنگام امتحانات پایان ترم مجموعه آثار هدایت را می خواند واو هم برای آنکه سرخود را به نحوی شیره بمالد نام حماقت را به جای هدایت به زبان می آورد.

من مرده ام!...چون هم اکنون نهایت کوشش بر بدایت جوشش فائق آمده است!

من مرده ام!...چون به اینجایم رسیده است

من مرده ام!...وتو مرا کشتی والهی موش بخورد تورا!...

واین گونه بود که من به معجزه مرگ ایمان آوردم

واین گونه بود که من به موهبت مرگ ایمان آوردم

واین گونه بود که من خود را کشتم

به همین راحتی...

یکی ازعلائم دیوانگی تکراراست وعباس این نوشته را بیشترازهزار بارخواند!