سهم من از بوسه ی باد . . .
 


بین این کلمات، فکرهایی که واسطه می شوند دنبال چیزی، کسی گشتن جز به بیراهه رفتن نیست سرگردانی ام این اجازه را به من می دهد تا بلند بلند بگویم که من به ازای تمام فکرهای عالم گزینه ی آخرم.... همیشه ی خدا یک جای کار می لنگد مات و مبهوت دارم خط کنار جاده را دنبال می کنم چند دقیقه پیش قلبم داشت ازجا کنده میشد حالا گهگاه چیزی می نویسم روی این بریده ی روزنامه دور شو دور شو لعنت به این نوستالوژی آزار دهنده ظهر سبزه میدان بودم ...











چشمانم را برایت قاب گرفتم تا در اسرع وقت با نزدیکترین پست سفارشی  به ناکجاآبادی که تو هستی پست کنم مواظبشان هستی ؟ 

 

 

 

دو و نیم بعد از نیمه شب بود که با صدای این گوشکوب بیدار شدم یادم رفته بود خاموشش کنم پدرمو در اوردی لعنتی دیشب معرکه ای برپا بود عوضی می گفت شب اول شعبانه صداش می لرزید خب سنش قد نمیده بتونه شعبون و رجبو از هم تمیز بده بهش گفتم برو بگی بخواب بهش گفتم شب به خیر کوچولوی زشت گوشی رو که قطع کردم تا صبح دیگه خوابم نبرد بهش گفته بودم که انگاری خنگ شدم گفته بودم که به گمونم این خنگی برای رهایی از این نکبت لازمه بعدش براش اس ام اس زدم که بهت دروغ گفتم برو بگی بخواب بهش گفتم می بینی چقدر احمق شدم و تا دم سحر به حال خودم زار زدم یاد پارسال این موقع داره دیوونم می کنه گفته بودم موقع سحری بیدارم کن زنگشو که زد گوشی رو خاموش کردمو خوابیدم. مرده شور ببرتت دیشب خواب بوقلمون و شتر مرغ وحشی دیدم به گمونم آسمونم با من زار میزد. . . 

 

 

 

مردن هم کافی نیست برای من که زنده به گور شده ام.دلم خواست از بی بی معصوم از سید محمد و اینکه چی شد از یزد آمدند مشهد بپرسم.وقتی می رفتیم ماه وسط آسمان بود نگاهش که می کردم آرام میشدم موقع برگشتن ماه نبود دلتنگ که می شوم یاد تو می افتم سرگردانی ام را میفهمم رفت و برگشت های مدامم را اینکه باید وصل بود سجاده ای را که آنوقتها مادربزرگ برایم خریده بود را از بقچه درآوردم تسبیح شاه مقصود بابا بوی غریب پاییز زده ام بر صف رندان و هرچه بادا باد هرچقدر هم که بگویی زندگی خالی نیست برای دانشگاه رفتن عزا گرفته ام یه چیزهایی هست که بر یه چیزهایی تفوق دارد این چیزها را انسان خوب میفهمد آدم که بخواهد خدا هم ازقبل خواسته است آدم که نخواهد خواست خدا هم در هاله ای از ابهام شیطانی فرو می رود اصفهان را دوست دارم یزد را مشهد را شیراز را کمتر هفت شهر عشق را عطار گشت ما هنوز در این تابستان اصفهان نرفته ایم به سراغ من اگر می آیید...این قدر دانم که از شعر ترش خون می چکید.دلم برای اصفهان امرو نهی های مادربزرگ دلم هوای تو کرده  تنها تکیه گاهم بودی (؟) . . .

 

 

 

 

 

 



 





عبدت الله حتی اتاک الیقین