ترسو شده ام.برای دو خط نوشتن دست و پایم می لرزد.قیامتی برپا می شود... زندگی تکرار تکرار تکرار زندگی زندگی . چقدرهم دوست داشتنی . تکرارهای دوست داشتنی .دوست داشتنی . دوست داشتنی... .وجودهای غیر قابل انکار. انکار انکار . ماهیت های دستخوش تغییر. تغییر تغییر.در همین تکرارها من، بزرگ می شود. خیلی ها رنگ می بازند. دنیا سیاه و سفید می شود... من من بزرگ بزرگ مثل یک بادنکنک و بعد یکهو می ترکد . بمب! ..   پرسیده بودی چرا خدا آدم را آفرید؟ ... و چرا اینقدر زیاد؟ ...  بخشندگی و مهربانی خدا ... به خاطر بسپار. سوالهای بزرگ در بینهایت ِ مطلق به جوابهایشان همگرا می شوند... 

 


و چه دلنشین است نام علی

امیرالمومنین!

شبهای کوفه  را هرگز از یاد نخواهم برد

مظلومیت هنوز هم در کوچه های تاریک کوفه موج  می زند

و علی علی علی

به راستی چه فاجعه ای است آن لحظه که یک مرد می گرید! ... چه فاجعه ای!

 

 

 












. . .


اینکه می پرسی چرا خدا به دادمان نمی رسد اگر ز خاطر خدا نرفته ایم ؟ ... خدای من یا خدای تو یا خدای ما ؟... خدای ما زمین کوه دشت آسمان باران ... خدایی که باید بپرستیم همین خداست.خدایی در همین نزدیکی.چه من بخواهم چه نخواهم.دقیقن هم خواستن است.بی هیچ واسطه... خدای من هم پیشکش خودم. مگر چه کرده ام برای خود ؟ 21/مرداد/84


 

تو مگر بر لب آبی به هوس بنشینی

ورنه هر فتنه که بینی همه از خود بینی

. . .
 


!Bes till, O wand'rer
?Dost thou not hear the sad song of night
How the wind does beckon thee to the rest of a while
?and to lend him thine ear

?What woeful tale does it tell tonight
?What tragedy of old

 

The Sad Song Of The Wind/Empyrium




 






















































. . .


خوشمچین.خوشمه صفا.
پرسه های بی هدف  در شهرهای خاطرات دوران کودکی م.
.. .. . . .
..
...
. . .

...
..
.......
.. . ..

کمی خطرناک به نظر می رسم.اما فقط کمی.






















 تو با خدای خود انداز کا ر و دل خوش دار. . .


 

خدا بود و دیگر هیچ  انسانها فوج فوج به سخره گرفته می شدند وقتی دلشان برای خودشان تنگ میشد خودکشی می کردند صبح ها با صدای خروس همسایه بال در می اوردند گنجشکها که آواز جیک جیک می خواندند روی یک پا برای هم می رقصیدند هر کسی که سرناسازگاری می گذاشت سر بلند میشد حالا خورشید وسط اسمان بود و همه ی بقالی ها و چقالی ها از روی بام خانه هایشان  ماه را رصد می کردند گرم نبود اما گرما بیداد می کرد این را میشد از پرسه های  بی احساس سگهای ولگرد در شبهای سرد زمستان فهمید زوزه های آشناشان بوی غذای ته مانده ی دیشب همین آدمها را میداد خداحافظ  خداحافظ برگهای حسن یوسف آبیاری شده با یخبندان ِ بطری سبز نوشابه های گازدار. گردی خورشید که بر نمیکره ی غربی مماس می شد شلوغی مسا پیاده روها را بیراهه کرده بود دیگر خیابانها جایی برای نشستن طیاره های دلهای بیقرار نبود تک تک بی آنکه کمتر بفهمند کرور کرور می شدند "خدایا این همه آدم رو برا چی چی آفریدی" و کرور کرورنخود نخود خوانان راه خانه های  خودشان را پیش می گرفتند مهتاب بود که با چراغ قوه ی نمی دانم چند ولتی اش خانه ی گلی مرغ و خروسهای وحشی ده همسایه را وارسی می کرد زیر نور همین مهتاب بود که یکی سوت سوت زنان در حالی که عکس تنهایی اش را در جوب آب روان می دید بلند بلند خوش خوشک آواز می خواند" پنجره ای رو به چند سالگی ات وا کنم"



 

سوار ماشین که می شوم کوله پشتی را هم با خود برده ام دران همه چیز دارم چاقو دستکش مسواک و هر خرت و پرتی که فکرش را بکنی کوله پشتی را با خود میبرم به امید اینکه این سفر همان سفر بی بازگشتی است که من دوست دارم بروبچه ها به شوخی می گویند که از خانه قهر کرده ام و با هم میخندیم ریشم هم که بلند شده بعضی ها هم به آن می خندند حالم که بهتر می شود گوشی موبایلم را روشن می کنم حواسم نیست که یکهو از خانه زنگم می زنند. برو بچه ها دیرشان شده کاش می داسنتند که به کجا می خواهند برسند  شب شده و من شب را دوست دارم. کاش من و تو باور می کردیم که این دنیا چیزی جز یک صحنه ی بزرگ تاتر نیست که تو و من در آن نقش بازی می کنیم مثل  کودکی که توپ بازی می کند مثل علی که قلعه بازی می کند مثل محمد که آتش بازی می کند 




از قنون چندم نیوتن خوشم نمی آید . . .  



برایت از حبله رود گل خاردار خشک آورده بودم شکل خشخاش.همراه ِ برداشت دوم پست می کردم اما آدرس نداشتم گفتم زنگ می زنم همدیگر رامی بینیم یادم رفته بود شماره ت را یادداشت کنم کم حافظه شدم یادم رفت پرسیدم؟ سلام خوبی؟ امشب چند شنبه بود؟ بی خیال من نمیشی رفیق؟
























یک شب دیگر هم بمان سیلویا . . .