یاحق
روزگار دور


بازهم غروب وخستگی سراغ از آفتاب قلب من گرفت
دوباره سوز دلشکستگی تن نحیف و تازه رسته مرا به لرزه ی همیشه آشنا
به تازیانه های پرتوقع فراق
سخت نواخت
ویادسخت صخره های کوه بیستون دوباره زنده شد.
غم گذشته و گذشته ی غم توباز هم مرابه سمت بی نهایت بعید نشانه رفته بود.
خدای من!
نه!
باز هم خستگی دوباره سوز دلشکستگی 
دوباره یاد روزگار دور
کلاس عشق وعشق کودکی
محبت تو ای همیشه آموزگار من صفاوسادگی بچه های درس تو
ـ تمام خاطرات کودکی ـ
نوازشی برای لحظه های بی تو بودن است
بهانه ای برای گفتن و شنودن است
برای من کلاس درس تو نوای دلنشین باز هم سرودن است...
بگو!بگو! تو ای الهه فراق جواب خسته ی به راه مانده را تو باز گو
چرا هنوز هم تمام خاطرات لحظه های درس 
ـ تمام لحظه های عشق وبیم وترس ـ
برای این نخوانده درس عشق تازه مانده است.

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد