یاحق
نوشته های شبانه


       ما را رها کنیددر این رنج بی حساب
                    با قلب  پاره پاره و با سینه ی  کباب

خواندم نوشته ات راو دلم پر کشید آزادو رها بی هیچ قید و بند.
از حاج کاظم گفته بودی وعشق کجاست تا ببیند بچه های گردانش سیلی خور تازه به دوران رسیده ها شده اند.
...نمی دانم که می دانی که میدانم که میفهمم
برای تشنگان از عشق گفتی
دلم لبریز ایمان شد
تو را من از نگاه صفحه های کاهی کیهانی شبهای تنهایی به ادراک فضا بردم
زمان را خط به خط احساس میکردم
موازی های بی پایان
ولی افسوس...
افسوس که در آغاز بی نهایت،حصار نقطه ها و خطها 
ـ فاصله های نانوشته بدون تغییر روزگار ـ
شکسته خواهد شد و آن وقت در کوی و برزن هوار خواهند کشید که به بی نهایت بعید
ـ به هدف غریب آشنای روزگار ما ـ دست یافته اند.
انصاف بدهید که گزاف نگفته ام.
ولی امشب!
امشب با خواندن نوشته های تو امید دوباره ای در دلم زنده شد.
سوسوی شعله ی عشق را از روزنه ی باریک زندان مادیات
ـ از مرکز ثقل مثلث زر و زور و تزویر ـ
به چشم خویش دیدم و باورم شد که هنوز هم هستند کسانی که برای دلهای مشتاق شنیدن
به نوازش ساز بی تکلف عشق زمزمه کنند ترانه ی عاشقی را.       
                                      

به تاثیر از نوشته ی مونا شهیدی پارسا 
روزنامه کیهان اول بهمن ۱۳۸۰

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد