یاحق
دیشب تا صبح باران می بارید
امروز تا شب باران می بارد
و من چقدر هوای ابری و بارانی را دوست دارم
من و این آب و آن آینه همزاد هستیم
شک نکنید
به نظر شماهر چه که بخواهیم در کتابها نوشته اند
یا اصلا می شود همه چیزها را به زبان نوشته و کتاب درآورد

زندگی مجذور آینه است
زندگی گل به توان ابدیت
زندگی ضرب زمین در ضربان دل ما
زندگی هندسه ساده و یکسان نفسهاست
سوار اتوبوس شرکت واحد شدم
سرم را تکیه دادم به شیشه اتوبوس و هوا ابری است
اینجا انقلاب است و من آمده ام که برای خان داداش کتاب خریداری کنم
دو نفر کتاب فروش در آستانه یک پاساژ بر سر جلب مشتری یا به عبارت علمی تر بازار یابی با هم کل کل دارند
صحنه بسیار بسیار جالبی است
مردم زیادی از آستانه پاساژ و روبروی چشمان من در حال گذر از پیاده رو می باشند
من هم نگاهشان می کنم
گهگاه نگاهم در نگاه بعصی از عابران گره می خورد
این نگاه ها به همان اندازه که کوتاه هستند پر از شک و تردید
ومن مطمئنم که هیچ یک از آن دو نفر کتاب فروش به هیچ وجه نه می دانند چی کار دارند می کنندو نه چرا این اداها را از خودشان در می آورند 
 
ببار ای برف سنگین بر مزارش
ببار ای برف غمگین بر مزارش
به من می گفت برف رو دوست داره
به من می گفت اگه آروم بباره
به من می گفت این برف زمستون 
همین که آب شه اونوقت بهاره 
ببار ای برف سنگین بر مزارش
ببار ای برف غمگین بر مزارش...

نظرات 3 + ارسال نظر
امیر پنج‌شنبه 28 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 10:30 ق.ظ http://4all.blogsky.com

هوای بارانی
آسمان تاریک
سرفه های سنگین
روشن کردن یه سیگار
پرسه های بی هدف
و ...
خیلی خیلی زیبا نوشتی

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 28 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 12:20 ب.ظ http://yield-point.blogsky.com

سلام...

نرگس جمعه 29 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 01:49 ق.ظ http://narcissus79.blogsky.com

من زیاد از بارون خوشم نمیاد واسه همین با اجازه خودم حساب بارون رو از پاییز دوست داشتنی جدا میکنم.
راستی احساس میکنم یه جورایی حس و حالت عوض شده...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد