شهر ما کمی پایین تر از شهر شما بود.شمال جنوب شرق یا غرب چه فرقی می کند به فاصله ی هفتاد و هفت کیلومتری نزدیکترین آبادی درست مثل اولین روزی که  یادم نیست تیر بود یا خرداد مهدی امروز می گفت من به تمام کسانی که دوستشان دارم می گویم آشغال یادم آمد که  تصمیم گرفتم همه ی کسانی را که دوست داشتم با دست خودم خفه کنم و بعد تا آخر عمر هر شب جمعه گل می بردم سر قبر تک تکشون فانوس روشن می کردم.خیال نازکت آزرده ی گزند مباد من بارو بنه ام را بسته ام رفیق . . .


تارو پود هستیم بر باد رفت اما  نرفت

عاشقی ها ازدلم دیوانگی ها ازسرم