کهیعص.. تمام انسانیت و آزادگی نجابتِ لحظه هایی است که فهم می شوی گمان مبر که جز این بشیر و نذیر باشیم کدام تشنه تر؟ برایم قصه و فسانه مخوان ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش میدانی؟ تو فرض کن فریاد این گلوی خسته خواست بگوید چیزی هست همین.انسان از نفهمی دق میکند هم می میرد