دانشگاه برای شما این بود که بیایید بنشینید سر کلاس هایی که پایه و اساس درسهایشان بر حماقت استوار است و استادانی ... حالا که داعیه دار هم شده اید می خواهید مختصات فرهنگی دانشگاه رادست بگیرید و چنان کنید و چنان ... کم نیستند به خود شما هم گفتم خودم را می گویم می بنید چه بلایی سرمان آوردند آنهایی که سرشان گرم است به کتاب و درس رستگار می شوند! آنهایی که گرفتار شده اند درس هم میخوانند و به هزار هزار هوس  هم افیون میشوند این بود دانشگاه  که حالا مادر بیاید بنشیند برایم از فلان پیش دانشکگاهی و فلان مدرسه بگوید که معلمانش فلان اندو فلان ... حیف شما نیست دستانم چرا می لرزد گونه های خیسم اینها همه گواه هیچ اند ؟ کجا رفت آنهمه درد غربتی که آتشتان میزد آنهمه که قرار بود سهم عباس باشد... ۳۱/فروردین/....نگفتن های عباس شرح همان چیزی که بود که گذشت که هست حتا برای نزدیکترین هایم سخت تر است به گمانم از ننوشتن های شما اما بنویسید بانو! خواهش میکنم بنویسید! نه که ننوشتن هایتان به خاطر عباس باشد با این طور ننوشتن پژمرده می شوید..۲۸/فروردین می شنوی ام بانو ؟ از صبح دلشوره بودم .. خموشانه به گوش نشسته ام دل پریش ریش ریش روزگاران را... سه تار است و کمانچه /کمانچه ی لطفی شنیدنی است قرار بر اسباب کشی بود وگرنه پست می کردم خودتان زحمتش را بکشید روی جلد نوار بنویسید .. چیزی نمیخواست نوشته شود.... راستی! هم مواظب خودتان باشید.. دفتر عباس پر شد از هر آنچه بی دوست.../ که از دوست به یادگار دردی دارم ...