سلام بی­بی جان؛ امیدوارم که عید گذشته براتون خوب وبده باشه برای من که خوب بود سه روز زندگیِ لذت­بخش! زندگی! درست که غمگینِ شما بودم ولی زندگی کردم و ساختم با مادرم با پدرم با علی و با شما شاید تا آخر راه رو!.. بذار برم سر اصل مطلب فقط بگم که داری احساس منو تجربه میکنی احساس سقوط پیله ای که من مدتها دور تنهایی خودم پیچیده بودم با این تفاوت که من نتونستم نسبت به دوست داشتن های تو بی تفاوت باشم ولی تو هستی یا شایدم من نمی تونم اونجور که باید و شاید بهت بگم نشون بدم که چقدر دوستت دارم لبرزیت کنم و برات از آیند حرف بزنم از فکرهای نویی که تو ذهنم دارم از آینده ای که امید میده به زندگی از خدا از خود زندگی از زیبایی از طبیعت از هنر از دین از خانواده از بچه ها از انسان از فرد از جامعه از خودم از تو از افق باز پیش رو حتا از علم از ایران ازتهراناز سیاست از فرانسه از پاریس از روآندا از اسپانیا از فلسفه از عرفان از از از ... ببخش به عباس بی­بی! نگم که خود خواهی چون میدونم که نیستی شاید غفلت وگرنه زندگی اونقدر پیچیده نیست خانم جان! حواست هست که این حرفارو من دارم میگم بهت! هرچی فکر می کنم چی برات تجویز کنم تا برگردی به زندگی هیچ چیز پیدا نمی کنم غیر از عشق، عشق باید گُلکم! اگر خواستی اگر می گردی و پیدا نمی کنی من دارم  زیاد زیاد زیاد!.. تو این مدت واژه ها برام قوام پیدا کردن از عمق وجودم می جوشند و لبریز میشن..

 

سلام منو برسونید به خانواده ی محترم

دوستدار همیشگی شما، عباس