یادمه از همیشه که می ترسیدم مبادا مهر بی وفایی بخوره توی پروندم از بچگی ام حتا برای یه سلام خشک و خالی که نمی ذاشتم بی جواب بمونه هنوزم همونطوره اما از وقتی مادربزرگ رفته انگار دنیا هم عیار نامردیش رفته بالا ! ... من که برمی گردم به اصل خودم اما تو بی بی! تو قالب تهی کردی! بدجوری هم قالب تهی کردی!! جوریکه حتا روت نشه سربلند کنی و بگی من عاشقانه ندارم ... دنیا با همه ی سادگیش داره بهمون میخنده بخند دنیا ! بخند که بیشتر از این هم ازت انتظار نمی رفت !


شاخه ی ترد تمنا پشت درهای سبز خواهش می شکند
و من هنوز
از روزنه ی سرد سکوت
میان اینهمه حرف و حرف و حرف
امید بازدیدنت را به نظاره نشسته ام ..
میدانم که می آیی!!





.