-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 اردیبهشتماه سال 1385 14:18
"گمان بود من او را دوست می دارم و نبود الا خدای" * انسان محدود است و به واسطه ی همین محدودیت، محتاج/در تلاطم های بی وقفه ی روح، گناه نقطه ی آغازِ تلاشِ تن آدمی است برای پیوستن به بی نهایت ِ ذات/تقوا ترسِ بی خدا ماندن است و توبه راه بازگشت . "... و تردیدی نیست که مولانا هیچ زنی را سزاوار و لایق چنین عشقی که جوهری قدسی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1385 11:11
فکر میکنم چه صلابتی می خواهد بعد از رفتن مادربزرگ تسلی بخش غم دیگری باشی/ سهراب زبانه ی حسد را بر جان م شعله ور میکند/ خوب که میسوزم وقتی مادر درخود فرورفتن م را میبیند کار امروز و دیروزم نیست عباس سختگیر است سخت گیر است روزهای آخر اردی بهشت خیال هایم به دستِ باد/ زیربارِ اینهمه بی قیدی من به تکیه گاههای خودم شک می...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1385 20:30
برای دل مهدی دلم یک زبان با واژه های نو وَ ناب میخواهد آنطور که چهارزانو بنشینم زیر نور ماه - ای کیو سان وار- به حل مسائل، ابرهای خیال را نقاش ای کنم یادش به ه ه ه ه که خط خطی های ِ خیابان های خیس از باران های پاییزی٬ خدا را برای ما درشکه میکرد "اسب حیوان نجیبی است کبوتر زیباست و چرا در قفس هچکسی کرکس نیست" / محمدِ...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1385 11:41
بعد از این همه قصه که نگفتم، افسانه ی مردم شدم / حالا هی بنشینیم خودمان را پشت رنگی رنگی کلمات پنهان کنیم / رنگ دوست داشتی،نه؟/تقصیر تو نیست ! تقصیر من هم نیست این وبلاگ دیرزمانی است که متعلق به هیچکس میباشد/ دور شده ای رفیق یادم هست یکبار نوشتم ... بی خیال من نمیشی رفیق؟!.. ...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1385 22:49
و فکنی من شد وثاقی // سوزش های درون م ... هاه .. ای سرو ناز حسن عشاق را چون عود گو بر آتش سودا بسوز و ساز هردم به خونِ دیده چون باده باز بر سر خم رفت کف زنان حافظ که دوش از لب ساقی شنید راز ...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 31 فروردینماه سال 1385 14:58
دانشگاه برای شما این بود که بیایید بنشینید سر کلاس هایی که پایه و اساس درسهایشان بر حماقت استوار است و استادانی ... حالا که داعیه دار هم شده اید می خواهید مختصات فرهنگی دانشگاه رادست بگیرید و چنان کنید و چنان ... کم نیستند به خود شما هم گفتم خودم را می گویم می بنید چه بلایی سرمان آوردند آنهایی که سرشان گرم است به کتاب...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 فروردینماه سال 1385 17:53
بالای تبلیغ حرم حضرت عبدالعظیم نوشتیم دورها آوایی است که مرا میخواند.. می نویسم چون گفتی بنویس! دستم را گرفتی بردی پارک لاله .. یه صندلی یه نرده دوتا دونه پرنده کی بود کی بود من نبودم/ ملوک دوست مادربزرگ بود تصویر بالای پورسینا خوب بود همان موقع که گفتم از حس نگو آسمان لبخندم زد آنقدر گفتی تا دلم باز هوای سفر کرد...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 فروردینماه سال 1385 20:20
بی سبب معرکه گرفته ای آقا پسر همه چیز تمام شد مگر جز این بود که از خواب نودوشش ساله بیدار شدیم رویاهایی بود که درصد واقعیتشان به صفر میل می کرد نه اینکه بنالم یا شاکی باشم من همان وقت زفرهاد طمع ببریدم .. سفر خوبی بود آقا مهدی نشان داد که همسفر خوبی است برای عباس اگر قسمت شد و ... و یک بار هم در بیابانهای کجا هوا ابر...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 اسفندماه سال 1384 21:21
آهای آهای آقا پسر دل گنده !.. عباس ِ دیگری می شوم .. آخ مادربزرگ مادربزرگ ِ دل گنده ی عباس! هوایی هوایتان شده ام ../ احساسم به تو در عین تمام لطافت .. از نفس افتادم دیر که نکردم ؟/ برای عباس بسیار دعا کنید .. فراق و وصل چه باشد رضای دوست طلب که حیف باشد ازو غیر او تمنایی ...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 25 اسفندماه سال 1384 03:37
و ادای عاشق ها را در بیاوریم و ادای عاشق ها را در بیاوریم و ادای عاشق ها را در بیاوریم و ادای عاشق ها را در بیاوریم و ادای عاشق ها را در بیاوریم و ادای عاشق ها را در بیاوریم و ادای عاشق ها را در بیاوریم و ادای عاشق ها را در بیاوریم و ادای عاشق ها را در بیاوریم و ادای عاشق ها را در بیاوریم و ادای عاشق ها را در بیاوریم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 4 اسفندماه سال 1384 00:22
می ترسم چقدر ترسو شده ای پسر! سمت چشمها غریب بار حرفها سنگین خستگی خستگی خستگی ترد می شکند/ تو به من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدم/ نذر روضه ی حضرت عباس کردم امامزاده قاسم صدای مدرسه باشد صدای جارو سردی ، باد هم بیاید شمع ها را فوت کند آنشب مهمانی داشتند یادت هست چقدر موز! نردبام...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 بهمنماه سال 1384 22:28
کدام خدا؟ خدای عباس ببین! اگر گناه کورم کرده اگر محرومم اگر سستم میکند اگر ... آنقدر اشک می ریزم ضجه می زنم شیون می کنم تا تا تایش را نمی دانم ولی پیشکش ِ تو اینهمه/ که خواستم میانبر بزنم که خواستم ؟ و نشد./ خدای عباس ببین! اینهمه پیشکش تو گمان کن اینبار می خواهم .. روی دستهای دعا بزرگ می شوی م.. آری! "می شود دست بالا...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 بهمنماه سال 1384 22:28
همین که فکر می کنم قرار بود الگو باشم کفایتم می کند به گمان که تن بدهم به خیلی از رسم خیلی از منطق خیلی از عقلانیت که حالا انسان مدعی ان است اما دیشب دیشب بود که گفتم که انسان دیرزمانی است که از بهشت رانده شده که من گاه می اندیشم که چه کوشش باطلی است که من و توئی که اینگونه می خواهیم و فکر کردم که ما تو و من –خودمان-...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 28 بهمنماه سال 1384 10:09
وب که میگردم چهارشنبه ت را در غم خلاصه می بینم ببخش بانو.. اینهمه قرار بود سهم عباس باشد حالا انگار شرحه های دل است اینهمه که دنبال آرامش از نفس می افتم.قول میدهم..
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 21 بهمنماه سال 1384 17:15
دیشب دیشب آسمان زیبا بود هوا خوب اما نه انقدر که بشود یا بگذارند که از درخت توت بالا بروم و برایتان توت بتکانم مشق هایم را که نوشتم این بار خواندن و نوشتن یادتان می دهم با مداد گُلی از الف شروع نمیکنم الفبای روی ایوان مادربزرگ باحرف دال شروع می شود نردبان را خودم می آروم این بار اگر از خواب بیدار شدند... مگر از خواب...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 20 بهمنماه سال 1384 02:08
اینجا نشسته ام دقایق از پی هم می دوند غربت لحظه ها قربانی اشک پشت این همه که نشستی گفتم خدا امشب برای آدمهاخوبی بدی پرسیدم چرا یکی حسین می شود یکی یزید ؟ اینقدر سخت اینقدر راحت باران بارید خوب ماندن بد شدن تا چقدر حواسمان جمع باشد تا چقدر شاکر باشیم تا چقدر؟
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 19 بهمنماه سال 1384 17:58
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است صبح فردا صبح فردا بدنش ...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 19 بهمنماه سال 1384 02:12
کهیعص.. تمام انسانیت و آزادگی نجابتِ لحظه هایی است که فهم می شوی گمان مبر که جز این بشیر و نذیر باشیم کدام تشنه تر؟ برایم قصه و فسانه مخوان ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش میدانی؟ تو فرض کن فریاد این گلوی خسته خواست بگوید چیزی هست همین.انسان از نفهمی دق میکند هم می میرد
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 14 بهمنماه سال 1384 01:15
نگرانی ات.. را با تمام وجود می فهم م امروز چه گفتم و شنفتم که بعد آنطور خیلی خیلی ام شد بماند برای روزی که برگشتی می خواهم و می سپارم آنچه به ذهنم رسیده بود و یادم رفت بگویم اینکه دوست داشتم برگردم به هر وقت که خواستی که امکان ساختن و پرداختن را بدهد زیاد وچند باره و همیشگی و هشتاد و چند درصدی مدام مهدی می گفت و زمزمه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 10 بهمنماه سال 1384 17:08
اجازه دارم خستگی هایم را اینجا خفه کنم یا باز باید دوره بیفتم و برای دوست داشتن هایم امضا جمع کنم.دور زمانی نبود که با خود می جنگیدم تا آرام آرام ساختم و پرداختم که به اینجا رسید.ره صد ساله را یک شبه رفتن گرفتاری چنین مصیبتهایی را هم دارد . ولی عباس باز میجنگد خودت گفتی و من امروز باید در برابر این همه که از دست دادم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 بهمنماه سال 1384 12:21
با من بودن یعنی در زمین هویج با من بیل بزنی نه اینکه وقتی دنبال چوب می گردم برای آتش بایستی و تماشایم کنی.باتو بودن کاری نداشتن یعنی وقتی رفتی سرم زیر باشد و مدام سبحان الله سبحان الله مست دانه های فیروزه ای باشم و بترسم سرم را بلند کنم که مبادا نباشی مبادا نگاهم در نگاه دیگری گره بخورد... دلخوشی محرم است و غدیر و شب...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 5 بهمنماه سال 1384 23:53
غیب ها هم اما مثل آدم ها سن و سال و ظرفیت دارند بعضی غیب ها یک روزه اند بعضی یک ساله بعضی ده ساله و حتی صد ساله و برخی بی نهایت چنان که از ازل تا ابد خالی خالی های تو را پر کنند............
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 بهمنماه سال 1384 22:55
امشب،استراتژی حلزونی محک خوبی بود برای شناخت نقاط ضعف و قوت زندگی بر پایه ی جهان بینی استاد کیارستمی! دوست داشتم چشمانم را بر همه کس و همه چیز می بستم ان وقت تنها تو بودی که خوب بودی و من هم گشته ام راحت ترین راه ممکن را پیدا کرده ام.تلخ نبود غم هم نبود هر چه می گردم تعلیق جایگزینی ندارد در دایره ی واژگانم. وقتی رفتی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 بهمنماه سال 1384 21:18
برای کلاشینکف ام خشاب خریدم حالا خوب کشتار می کنم می ماند همین دونوع پیتزایی که سفارش دادیم.. پیشرفت قابل ملاحظه ای بود تک تر تک تر تک تر نصیحت های امروز حول سه محور می گشت اثبات به دیگران اثبات به خود و لحظه آه پدر مقدس آه پسرم حمید......... آره زیاد،همه اش .. در خاطراتم دست میبرم کاری میکنم که از اول باشی از روزی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 1 بهمنماه سال 1384 21:59
حالا می نویسم که دیگر بدانی هی گوش می کنم و گوش می کنم و گوش می کنم و می نویسم و می نویسم و می نویسم غم غم غم غمت در نهانخانه ی دل نشیند.. کوهُ میزارم رو دوشم رخت هر جنگُ میپوشم ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 مهرماه سال 1384 22:36
یک نگاه به دور و برت که بندازی معنای حرفهایم را خوب می فهمی.به اندازه ی یک پشت و روی کاغذ آچهار امپریوم گوش دادن مثل این می ماند که حالا که خسته و کوفته از راه رسیدی یک دوش آب گرم بگیری و بعد این کلاه مسخره را بگذاری سرت که مبادا سرما بخوری.به این فکر میکردم که نوشتن های من اینجا در این روسیاهی .... کاش میشد چشمهایمان...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 مهرماه سال 1384 21:41
یادم رفت یا نگذاشتی که بگویم.چه فرقی میکند برای تو که تمام ملکوت سبحان الله سبحان الله دست به دعای نگه داشتنت شده اند کوتاهی از تو نبود بر کودکی و نوجوانی ات چه گذشته کجای عالم بیرون چنین تضادی داشت با دنیای کوچک تو که هضم نشد که حالا معنویت زمین و زمان باورش برایت اینقدر سخت شده چه برسد به اشک های من که می ترسم به...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 مهرماه سال 1384 23:21
مادربزرگ که مرد نگاه دربه درم هراسان در چشمان تو گره خورد تویی که به گمانم قرار بود جای خالی او باشی دریغ و درد که رفتنش هنوز باورم نیست سرگردانم بانو آتشم می زند وقتی فلانی از فلان شهر نمی دانم کجا پا می شود می آید در این خراب شده و بلند بلند انگار نه انگار که من اینجا هستم مهربانی تو را فریاد می زند بی تابم بانو تا...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 مهرماه سال 1384 23:16
مشت می کوبم بر در پنجه می سایم بر پنجره ها من دچار خفقانم خفقان من به تنگ آمده ام از همه چیز بگذارید هواری بزنم آی با شما هستم این درها را باز کنید من به دنبال فضایی می گردم لب بامی سر کوهی دل صحرایی که در آنجا نفسی تازه کنم آه می خواهم فریاد بلندی بکشم که صدایم به شما هم برسد من به فریاد همانند کسی که نیازی به تنفس...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 شهریورماه سال 1384 21:04
سهم من از بوسه ی باد . . .